ایتان بلکیند جاسوس انگلیس در عثمانی شاهد عینی نژاد کشی ارمنیان
ترجمه: ژیلبرت آقاجانیان
“ایتان بلکیند” (۱۸۸۷ – ۱۹۷۹) در شهر “ریشون لتسیون” متولد شد و در دبیرستان نظامی ترکیه فارغ التحصیل شد. او به همراه چند شاهد دیگر شاهد عینی نژاد کشی ارمنیان بود او سازمان جاسوسی “نیلی” را تاسیس کرد، که در طول جنگ جهانی اول به بریتانیا در جنگ علیه امپراتوری عثمانی در فلسطین کمک می کرد.
منتشر شده توسط وزارت دفاع اسرائیل در سال ۱۹۷۹، صفحات ۷۷-۷۸، ۱۱۵-۱۱۶، ۱۱۸-۱۲۰، ۱۲۴، ۱۲۷
اکثر یهودیان در اسرائیل در طول جنگ جهانی اول از يشوب های قديم و تازه واردانی تشکیل شده بود که گذرنامه های غیرترکیه خود را نگه داشتند تا بتوانند تحت حمایت کاپیتولاسیون امپراتوری عثمانی قرار گیرند. این کاپیتولاسیون ها امتیازاتی بود که به اِزای کمک های کشورهای اروپایی به امپراتوری در حال تجزیه در اختیار شهروندان اروپایی مقیم ترکیه اعطا شده بود.
در طول جنگ، ارتش ترکیه نمی توانست با این واقعیت کنار بیآید، که ده ها هزار نفر از کشورهای متخاصم که تابعیت خارجی داشتند در اسرائیل زندگی می کردند (تازه واردان عمدتا از امپراتوری روسیه بودند که علیه ترکها می جنگیدند). ترکها خواستند كه یهودیان یا باید تابعیت عثمانی را به دست بیاورند یا اسرائیل را ترك كنند. “بیلو” (در سال ۱۸۸۰ در روسیه نهضتی به نام بیلو آغاز به کار نمود که صهیونیستهای طرفدار این نهضت ‹‹پیشتازان بیلو›› لقب گرفتند. آنان اولین کسانی بودند که پس از مهاجرت به فلسطین در سالهالی ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۴ نخستین دهکده ها و مستعمره های یهودی نشین را به وجود آوردند. واژه بیلو از کلمات اول جمله عبری ‹‹خانه یعقوب، بیا به آنجا برویم›› گرفته شده است.) بنیانگذاران نخستین “علیا اول” (علیا یک مفهوم فرهنگی و یک جز اساسی از صهیونیسم است. این اصل در قانون بازگشت اسرائیل محترم شمرده شدهاست، که هر یهودی همانطور که در هلاخا یا قانون سکولار اسرائیل آمده است، و غیر یهودیان واجد شرایط فرزند یا نوهٔ یک یهودی، همسر یک یهودی، همسر فرزند یک یهودی و همسر نوه یک یهودی؛ این حق قانونی را دارا میباشند که به اسرائیل مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شوند، در عین حال این افراد از حق شهروندی اسرائیل نیز بهرهمند میشوند.) به رهبری “الیزر بن-یهودا” (فرهنگنویس و ویرایشگر روزنامه اهل اسرائیل بود. او نقش مهمی در احیای زبان عبری در دوره معاصر داشته است) شکل گرفت،که او یهودیان را تشویق می کرد که به تابعیت عثمانی دربیآیند.
با این حال، تعداد بسیار کمی از یهودیان به این درخواست پاسخ مثبت دادند، زیرا اکثر یهودیان می ترسیدند که پس از گرفتن گذرنامه های ترکیه، آنها را به ارتش آن کشور اعزام کنند، چیزی که یهودیان از آن بسیار می ترسیدند. بسیاری از یهودیان ترجیح دادند به اسرائیل بروند. روز جمعه اواخر مارس ۱۹۱۵، حدود ۱۰۰۰۰ یهودی گاها با خشونت همراه بود با رها کردن دارایی های خود به کمک کشتی های ایتالیایی و آمریکایی به شهر “یافا” در اسرائیل مهاجرت کردند. “آوشالوم فين برگ” (یکی از اعضای شبکه جاسوسی نیلی) که شاهد اخراج ها بود، به اورشلیم رفت و به ” آرون آرونسون” (یکی از اعضای شبکه جاسوسی نیلی) تشویق کرد که دست به قیام بزند. به عقیده آوشالوم، این آلمانی ها بوده اند كه به ترکها توصیه كردند كه یهودیان را از ترکیه اخراج كنند. به عقیده آوشالوم ما باید به انگلیسی ها و فرانسوی ها برای پیروزی در جنگ کمک کنیم، در غیر این صورت اگر آلمانی ها در جنگ پیروز شوند،اسرائیل بخشی از شعار “درانگ ناخ استن” (به معنی «حرکت به سمت شرق» اصطلاحی بود که در قرن ۱۹ میلادی برای بیان گسترش آلمانیها به سمت شرق ایجاد گشت. این عبارت یکی از شعارهای اصلی جنبشهای ملیگرایانه آلمانی در قرن ۱۹ بود.) خواهد شد.
ایتان بلکیند مشاهدات او از نژاد کشی ارمنیان
در روز دوم سفر ما، دیدیم که جسدی در رود فرات در حال جریان است. ما شگفت زده شدیم سربازی که با ما همراه بود به ما اطمینان داد که این پیکر یک ارمنی است. فهمیدیم اردوگاهی در همین نزدیکی، در آن طرف فرات وجود دارد که ارمنیان تبعید شده از ارمنستان غربی در آنجا نگهداری می شوند. دوست ما “شیرینیان” که ارمنی بود صورتش مانند گچ سفید شد و از ما خواست که از فرات عبور کنیم و به اردوگاه ارمنی برویم. چند صد نفر را در اردوگاه یافتیم که در کلبه های دست ساز کوچک زندگی می کردند، کلبه ها در یک خط ساخته شده بودند، از کنار کلبه ها می گذشتیم و به داخل آن ها نگاه می کردیم. در آن کلبه ها فقط زنان و کودکان را دیدیم. در یکی از کلبه ها، شیرینیان یکی از خاله هایش را پیدا کرد، که به او گفت همه مردها کشته شده اند فقط زنان و کودکان باقی مانده بودند.
شیرینیان هیچ تصوری از آنچه برای ملتش پیش آمده بود نداشت. شوکه شد، او بر روی شانه خاله خود گریه کرد، من و “یعقوب بیکر” سعی کردیم به او دلداری دهیم. ما به حرکتمان ادامه دادیم؛ در مسیر جنازه های بیشتری شناور بر روی فرات دیدیم. بعد از گذشت شش روز، به “دیرالزور” سوریه رسیدیم و به ملاقات فرمانده نظامی شهر “احمد بی” رفتیم و هدف از سفرمان را توضیح دادیم. به دوست من یعقوب بیکر اقامت داده شد، اما من و دوستم شیرینیان دستگیر شدیم. بعداً یعقوب بیکر به ما گفت که به دلیل ارمنی بودن بازداشت شده ایم، معلوم شد که فرمانده اعتقاد داشت که من نیز به دلیل نامی که داشتم ارمنی هستم.
یعقوب بیکر سعی کرده بود به فرمانده نظامی شهر توضیح دهد که ایتان بلکیند ارمنی نیست ولی موفق نشده بود به همین دلیل به دمشق تلگراف فرستاد؛بعد از دو روز تلگراف مبنی بر ازادی ایتان رسید. نمی دانم چه اتفاقی برای دوست ما شیرینیان افتاد. دیرالزور یک منطقه نظامی بود، بنابراین یک بیمارستان نظامی تحت هدایت یک پزشک یهودی به نام “بهور” و یک داروساز یهودی به نام “آرتو” قرار داشت. در آنجا فهمیدیم که احمد بی، فرمانده سپاهیان چرکسی بود که برای نابودی یهودیان بسیج شده بودند. پزشک و داروساز ما را به خانه بزرگ خود دعوت کردند، به ما گفتند که همه مردهای ارمنی در مسیر تبعید کشته شده اند و زنان و دختران زیبای آنان را ربوده اند. شب قبل از عزیمت ما فریادهای زنان را شنیدیم اردوگاه ارمنی ها یک کیلومتر با خانه ما فاصله داشت، جیغ تمام شب ادامه داشت. سؤال کردیم که چه اتفاقی افتاده است، آنها به ما گفتند که کودکان از مادرانشان گرفته می شوند تا در یتیم خانه ها زندگی کنند؛ با این حال صبح که از روی پل فرات عبور می کردیم شاهد صحنه وحشتناکی بودیم رود با خون کودکانی که سرهای آنان بریده شده بود سرخ شده بود ما هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم.
بعد از سه روز به “آرام ناهارائیم” (نام باستانی که به بین النهرین میداده اند) رسیدم که شاهد یک فاجعه وحشتناک بودم. دو اردوگاه در كنار یكدیگر وجود داشت، یك ارمنی و دیگری چرکسی. چرکسی ها مشغول نابودی ارمنی ها بودند؛ شیوخ عرب نیز دختران زیبای ارمنی را به عنوان همسران خود انتخاب می کردند. دو زن به من نزدیک شدند و عکسهایشان را به من دادند،باید به حلب بروم و خانواده هایشان را پیدا کنم (آیا خانواده های آنها زنده بودند، یک سؤال بود).مامور چرکسی دید که من با دو زن ارمنی صحبت می کنم به من دستور داد كه بروم اما من ماندم تا ببینم چه اتفاقی برای ارمنی ها خواهد افتاد. سربازان چرکسی به زنان ارمنی دستور دادند که علف های خشک را جمع کرده و آن علف ها را کپه کنند و مانند یک هرم بلند بچسبانند،سپس تمام زنان ارمنی را که در آنجا بودند (تقریبا ۵۰۰۰ نفر) به گروه دهها نفری به شکل دایره دستهایشان را به هم گره زدند و با طناب بستند و به دور علف ها ایستادند و سربازها علف ها را آتش زدند مردم بیچاره در حالی که فریاد های آنان به آسمان برخاست همگی آنان در آتش سوختند؛من که تاب دیدن صحنه وحشتناک را نداشتم با اسبی که در اختیار من بود فرار کردم و آرزو می کردم تا آنجا که ممکن است از مکان دور شوم. دو روز بعد به آن مکان بازگشتم و اجساد سوخته هزاران نفر را دیدم.من به شهر “اورفا” در ترکیه رفتم در آنجا “ایزدی ها” زندگی می کردند شاهد نابودی انبوه ارمنیان بودم،در جاده ها انبوهی از اجساد ارمنی بود.
یک زن یهودی در خیمه شیخ عرب
…. من به خیمه شیخ رفتم و بسیار خوشحال شدم که دوستم یعقوب بیکر را پیدا کردم. نیمه شب بعد از تمام شدن غذا، شیخ به خیمه خود رفت. پسر کوچکی در حال تماشای آتش بود. من و یعقوب بیکر به زبان فرانسه صحبت می کردیم. من درباره اتفاقاتی را که در اورفا برای من رخ داد و در مورد فجایع ارمنی که در راهم دیدم به او گفتم و او درباره کار خود در “موصل” به من گفت. ما اواخر شب در حال صحبت کردن بودیم، که ناگهان کودکی که ما با بادیهنشینان اشتباه گرفته بودیم به فرانسوی به ما گفت که او و مادرش ارمنی هستند و رئیس قبیله آنها را از مرگ نجات داده است و مادر او همسر شیخ شده بود؛کودک در ادامه به ما گفت كه رئیس قبیله یك همسر دیگر هم دارد كه یهودی است و از اهالی شهر “سزاریه” در اسرائیل است شوهرش کشته شده بود و شیخ او را به همسری گرفت. به رغم خطر کودک ما را به خیمه جایی که زن یهودی بود،برد همه افراد داخل خیمه در خواب بودند زن یهودی غافلگیر شده بود، او ۲۵ ساله و بسیار زیبا بود، او به ما گفت نام خانوادگی وی “بیرام” است. خانواده وی در محله ارمنی ها زندگی می کردند و وقتی ارمنی ها را تبعید می کردند این زن را با شوهر و فرزند خود بردند و شوهر و کودک او کشته شدند و شیخ عرب زن را به همسر خود درآورد تا این گونه زن یهودی از مرگ نجات یابد.
نامه ای را برای خواهرزاده ام که در “برلین” – آلمان دانشجو بود نوشتم همه آنچه را که برای ارمنی ها اتفاق افتاده بود شرح دادم. دو هفته بعد به سمت دیرالزور برگشتم. در دیرالزور من با داروساز آرتو ملاقات کردم او اکنون پنج همسر ارمنی داشت آرتو با آنها ازدواج کرد تا جان آنان را نجات دهد. او به من گفت که حدود ۳۰ زن ارمنی در بیمارستان نظامی مشغول به کار هستند که همگی آنان چنین سرنوشتی دارند. لازم به ذکر است که تمام مدتی که در بین النهرین بودم، نتوانستم ماهی های خوشمزه فرات را بخورم که بسیار دوست داشتم، با یادآوری اینکه آن ماهی ها از اجساد ارمنی، از جمله کودکان خردسال تغذیه می کردند؛ من همچنین نتوانستم رابطه جنسی با دختران ارمنی داشته باشم که توسط دکتر بهور و داروساز آرتو به من پیشنهاد شده بودند.
به “دمشق” رفتم و تمامی اتفاقاتی که برای ارمنیان افتاده بود به “یوسف لیشانسکی” (شبه نظامی یهودی و یکی از اعضای شبکه جاسوسی نیلی) گزارش دادم. در سفرهایم در جنوب سوریه و عراق با چشمان خودم نابودی ملت ارمنی را دیدم، قتل های ظالمانه را تماشا کردم، دیدم که سر بچه ها قطع شده است و در آتش سوزاندن افراد بی گناهی را مشاهده کردم که تنها گناه آنان “ارمنی” بودن آنها بود.
منابع:
genocide-museum.am