«کارو کاهکهجیان» فرمانده یگان در جنگ جمهوری آرتساخ
ترجمه: ژیلبرت آقاجانیان
کارو کاهکهجیان در سال ۱۹۶۲ در “حلب” سوریه به دنیا آمد؛نام مادرش “آناهیت” و نام پدرش “هایک”. پدربزرگ اش “ساهاک اصلان” از اهالی شهر ارمنی “کیلیکیه” بود او را با نام مستعار “اصلان” می شناختند در جریان جنبش آزادیبخش ملی ارمنی در ارمنستان غربی و آرتساخ مبارزه نمود و محافظ ژنرال “دراستامات کانایان” بود.
عشق و دلبستگی و دلداگی به میهن و مردم و آمادگی جهت هر گونه فداکاری و پاسداری از میهن از نسلی به نسل دیگر منتقل شد از پدر بزرگش ساهاک به پدرش و از پدرش به کارو. از سنین نوجوانی به او آموخته شد که یک ارمنی همیشه باید برای دفاع از خانه خود آماده باشد. بنابراین، هنگامی که خانواده وی به لبنان نقل مکان می کنند، با وجود اینکه تنها یک نوجوان بود،در جریان جنگ داخلی لبنان تصمیم گرفت اسلحه به دست گیرد و از هم میهنان خود دفاع کند؛ او عضو یگان های دفاعی فدراسیون انقلابی ارمنی و همچنین عضو کماندوهای عدالت برای نسل کشی ارمنیان شد.
کاهکهجیان پس از فارغالتحصیلی از مدرسه ارمنیان حلب و لبنان به همراه خانواده اش به نیجریه نقل مکان کردند. در سال ۱۹۷۸ برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک به آلمان نقل مکان نمود. وی از دانشگاه مهندسی فرانکفورت فارغالتحصیل شد،کارو مسلط به هشت زبان زنده دنیا بود. پس از فارغالتحصیلی به فرزنو، کالیفرنیا نقل مکان میکند.
در سال ۱۹۸۸ میلادی هنگامی که زمینلرزه ویرانگر اسپیتاک رخ داد کارو به همراه همسرش “مارو” وسایل مورد نیاز برای بازماندگان از زلزله جمع آوری و رهسپار ارمنستان می شود.کارو وقتی به ارمنستان می رسد مسیر زندگی او تغییر می کند؛هنگامی که با همسرش در خیابان کومیتاس ایروان در حال قدم زدن بود متوجه ون نظامی میشود که گروهی از جوانان ارمنی برای دفاع از منطقه “نویمبریان” آماده حرکت می شوند. این در حالی اتفاق می افتد که ارمنستان هنوز بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود. و از آنجا که ویزای شوروی در گذرنامه آمریکایی خود در حال انقضا بود، کارو مجبور می شود به امریکا بازگردد؛ او بلافاصله با بهترین دوست خود “شاهه آجمیان” ملاقات میکند و تصمیم می گیرند یک گروه نظامی تشکیل دهند. کارو دوستان وطن پرست خود را جمع می کند، فیلم های خود را از آنچه در نویمبریان اتفاق افتاده بود را به آنها نشان داد و گفت این وظیفه آنهاست که در دفاع از میهن،به برادران خود بپیوندند.کارو و شاهه کمکهای مادی جمع آوری می کنند و در آوریل ۱۹۹۲ میلادی به ارمنستان عزیمت می کنند. اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، زمستان به پایان رسیده بود، و درگیری های آرتساخ به اوج خود رسید.
در هواپیما کارو با اسقف اعظم “پارکو مارتیروسیان”،(که بعد از جنگ رهبر مذهبی آرتساخ می شود) که او هم به مانند کارو از فرزنو به ارمنستان می رفت،ملاقات می کند و نقشه ها و برنامه های خود را توضیح می دهد. اسقف اعظم مارتیروسیان که اسقف اعظم کلیسای ارمنی فرزنو بود نامه ای به کارو و شاهه می دهد که به عنوان کارکنان کلیسا برای تحویل كمكهای بشردوستانه به آرتساخ اعزام می شوند.آنان به محض رسیدن به ارمنستان اسقف اعظم مارتیروسیان نامه ای دیگری به انان می دهد و از طریق فرودگاه نظامی اربونی، کارو و شاهه را با هواپیما به سمت “استپاناکرت” اعزام می کند. کارو و شاهه به استپاناکرت می رسند و نامه را تحویل ژنرال “آرکادی تر-تادئوسیان” می دهند.
کارو در آرتساخ اوضاع را مورد مطالعه قرار داد و با چالش ها و واقعیت های نظامی آشنا می شود و او به امریکا باز می گردد تا با جمع آوری پول تا بتواند یگان نظامی خود را تشکیل داده و مسلح كند،او هر آنچه را كه در اختیار داشت می فروشد و یک گروه بیست نفره تشکیل می دهد و نام گروه خود را “صلیبیون” می زارد.کارو در آرزوی دستیابی به یک ارتش ملی متحد و بانظم بود؛ با توجه به نظم و انضباط و ایدئولوژی دقیقی که وی اعمال می کند،به گردان کارو مهمترین کمیته دفاع در پشت خط نظامی،عملیات اطلاعاتی (جاسوسی) سپرده شد.
در تابستان سال ۱۹۹۲ نیروهای کارو موفق می شوند نیروهای آذربایجانی را در نزدیکی کارواچار،عقب برانند و اجازه ندادند که دشمن به “کریدور بردزور” (لاچین) تسلط یابند. از ژوئن تا آگوست ۱۹۹۲ نیروهای کارو در روستای “چلدران” در “استان مارتاکرت” و روستای “وانک” در نزدیکی “کلیسای گاندزاسار” به ارتش آزادی بخش آرتساخ ملحق می شوند. در عملیاتی سرنوشت ساز آنها،موفق می شوند نیروهای دشمن را از آن مناطق عقب برانند و تعدادی را اسیر و به هلاکت برسانند و چهار تانک را منهدم کنند. در حین آتش بس موقت،کارو برای آموزش و سامان دادن به نیروهای خود، و جمع آوری کمکهای تسلیحاتی به آمریکا می رود.
در بهار ماموریت جدیدی به نیروهای کارو سپرده می شود؛زمان آزادی شهر “مارتاکرت” بود.نیروهای کارو می بایست شبانه به صورت پنهانی به خطوط دشمن نفوذ کنند و دشمن را مشغول می کردند تا ارتش آزادی بخش آرتساخ پیشروی کند. قبلاً تصرف ارتفاعات مارتاکرت سه بار توسط نیروهای مردمی كه تعداد آنها ۱۵۰ نفر بود انجام شده بود ولی منجر به تلفات، شکست و عقب نشینی شد. این وظیفه ای بود که حتی برای انجام یک گردان بعید به نظر می رسید.
در تاریخ ۲۶ ژوئن،کارو به همراه ۸ نفر از نیروهای اش عملیات را آغاز کرد ولی این حمله به نتیجه نرسید. هنگام سحرگاه، دشمن گمان می کرد یک یگان بزرگ حمله کرده است، در واقع فقط تعداد معدودی از نیروهای کارو بود.از آنچه اتفاق افتاده بود شوکه و تحقیر شده بودند، آنها عقب نشینی خود را متوقف کردند و تلاش کردند دوباره مناطق ازدست داده را باز پس بگیرند. آنها حمله به ارتفاعات مارتاکرت را آغاز کردند، جایی که پس از مقاومت شدید توسط نیروهای کارو، در ۲۶ ژوئن ۱۹۹۳ در ۳۱ سالگی کارو معروف به “خرس سفید” به شهادت می رسد.بعد از سه ساعت مقاومت ارتش آزادی بخش آرتساخ فرا می رسد و نیروهای دشمن با دادن ۴۸ کشته عقب نشینی می کنند.