«از داردانِل تا جبهۀ فلسطین» سرگذشت سرکیس توروسیان قهرمان ارمنی جنگ داردانل و مصاحبه تانر آکچام با لوییز شرایپر نوه وی
زندگینامه سرکیس توروسیان[۱]
کاپیتان سرکیس توروسیان در سال ۱۸۹۱م،در شهر اوِرِک[۲] از توابع شهرستان کساریا (قیصریه)[۳] در استان آنقره[۴] ترکیه به دنیا آمد. وی دوران تحصیلات مقدماتی را در مدرسة دینی ارمنیان آن شهر به پایان برد و برای ادامة تحصیل وارد دانشگاه دولتی آدریاناپولس[۵] ادیرنه[۶] کنونی شد.سرکیس که از دوران کودکی عاشق علوم جنگی و خدمت در ارتش بود، با قانون دولتی ممنوعیت خدمت مسیحیان در ارتش امپراتوری عثمانی، تا قبل از زمان مشروطیت ۱۹۰۸م، مواجه می شود و تلاش او برای خدمت در ارتش بی ثمر می ماند.
سرکیس توروسیان در همان زمان و در حین تحصیل با یکی از هم کلاسی های عرب تبار خود به نام محرم، که فرزند یکی از پاشایان بلند پایة ارتش عثمانی بود آشنا میشود. این آشنایی به زودی به دوستی ای عمیق انجامیده و قدم سرکیس را به خانة محرم و خانواده اش باز میکند. پاشا که از علاقة وافر فرزند خود و دوستش به خدمت در ارتش خبردار می شود از نفوذ خود استفاده کرده و آن ها را در کالج نظامی ثبت نام می کند.در سال ۱۹۱۴م، توروسیان با درجة افسری توپخانه تحصیلات عالیه را به پایان برده و برای طی یک دورة سهماهه نظامی عازم آلمان، دوست و متحد امپراتوری عثمانی میشود.در همین زمان با افزایش رفت و آمدهای سرکیس توروسیان به خانة محرم وی عاشق جمیله خواهر محرم می شود.
فرماندهی گردان ارطغرل
پیش از ورود ترکیه به جنگ جهانی اول و صفوف متحدین، سرکیس به فرماندهی گردان فُرت ارطغرل[۷] که محافظت از تنگه داردانل را به عهده داشت و محرم به سمت فرماندهی نیروهای دفاعی تأسیسات نظامی داردانل و دبیر دفتر ژنرال جناد پاشا، منصوب میشوند.
سرکیس توروسیان
پدر،مادر و خواهر سرکیس توروسیان
نبرد گالیپولی[۸]
در نخستین روزهای جنگ و در جبهة آبی چاناققلعه، ناخدا سرکیس توروسیان موفق به غرق ساختن اولین کشتی متخاصم انگلیسی میشود.ژنرال جناد پاشا، مبهوت از جسارت و هنرنمایی سرکیس در غرق ساختن نخستین کشتی دشمن و از کار انداختن کشتی دوم بریتانیایی، او را به انور پاشا[۹] وزیر جنگ، معرفی مینماید. انور پاشا نیز در یک میهمانی، سرکیس را با نام «قهرمان ارمنی داردانل» به افسران عالیرتبة آلمانی، مارشال لیمان فون ساندرس و ژنرال فون در گُلتس، معرفی میکند.توروسیان از آن پس درازای خدمات خود موفق به دریافت نشان و تقدیرنامههای متعدد از کشورهای ترکیه، آلمان، اطریش و بلغارستان میشود.پس از ان انور پاشا و نظامیان آلمانی بارها درباره استراژی جبهه چاناق قلعه و امکان موفقیت بریتانیایی ها در استانبول محاصره شده با سرکیس مشورت می کنند.
تلگرام فوری سحرگاه ۲۹ سپتامبر ۱۹۱۵م خبر مجروح شدن محرم را به همراه دارد. توروسیان بلافاصله خود را بر بالین محرم میرساند. محرم، که از علاقة سرکیس به خواهرش جمیله اطلاع داشت، قبل از مرگ پرده از حقایق تلخی برمی دارد که اثری فراموش نشدنی بر ضمیر و روح سرکیس توروسیان باقی می گذارد.محرم، از روزهای سیاه ۱۸۹۶م، وقتی که پدرش فرماندة گردان پیاده نظام مستقر در استان موش، در شمال دیاربکر، بود سخن میگوید، از سال های نخستین قتل عام مسیحیان و خصوصاً ارمنیان که در زمان پادشاهی سلطان عبدالحمید دوم اتفاق افتاد.
روزی که پدر محرم، در کوچههای یکی از دهات ویران ارمنی نشین قدم میزده، به دختر بچة دو سالهای برخورد میکند که تنها و گریان، در خرابهها، سرگردان به این طرف و آن طرف میرود. پدر محرم وقتی از کشته شدن پدر و مادر طفل معصوم مطمئن و از پیدا کردن نزدیکان دخترک ناامید میشود، تصمیم میگیرد که او را به خانه آورده و به دختر خواندگی بپذیرد.مادر محرم، که مخالف پذیرفتن یک دختر ارمنی مسیحی در خانه بوده، فقط وقتی رضایت میدهد که موفق میشود با اسید علامت صلیب خالکوبی شده بر روی دست چپ دختر بچه را پاک، آن را به زخمی مشخص تبدیل و نام جمیله را برایش انتخاب کند.
با آغاز نسلکشی ارامنه،و از ژوئن ۱۹۱۵م، سربازان ترک پدر، مادر و خواهر سرکیس را نیز از خانة پدری بیرون و به سمت قتلگاه دیرالزور، میرانند.بخشدار اِوِرک قبل از تبعید به پدر و مادر سرکیس پیشنهاد کرده بوده که برای نجات از مرگ، ترک مسیحیت کنند و دخترشان را به همسری برادر زادة او در آورند. جواب منفی، خانواده را به سوی مرگ میبرد.
سرکیس میکوشد که با همراهی هم مسلکان و دوستان ارتشی اش از قتل پدر و مادر جلوگیری کند ولی در عوض با اقدام سوء قصد به جانش مواجه میشود. سرکیس بعدها از طریق دوستان تُرکش پی میبرد که طلعت پاشا،وزیر داخله و از عاملان اصلی نسل کشی ارمنیان نقشة مسموم کردن وی به دست یکی از زنان حرم به نام فهریه خانم و به دریا انداختن جسدش را کشیده بوده است.سرکیس یک بار دیگر در جبة فلسطین از نقشهای که برای قتلش طرح ریزی شده بود جان سالم به در میبرد. او پس از آن، منزجر از اعمال سران حزب اتحاد و ترقی حاکم بر ترکیه، به گروه های پارتیزان عرب مخالف دولت مرکزی پیوسته و به متفقین پناه میبرد.به دلیل مهارت های رزمی و غریزة فرماندهی جسورانة توروسیان، در این جبهه نیز از طرف دولت های انگلستان و فرانسه موفق به دریافت تقدیرنامه و نشان شجاعت میشود.ماه ها بعد سرکیس در یکی از بیابان های عربستان، بالاخره، خواهرش بایزار، تنها بازماندة خانواده و جمیله خواهر محرم را، که از بیماری رنج میبردند، پیدا میکند. ضعف شدید جسمانی مدت کوتاهی بعد از دیدار با سرکیس باعث مرگ هر دو میشود.
توروسیان پس از شرکت در جنگ های ضد نظام در ترکیه و پشت سر گذاشتن سابقة حضور در پنج جبة جنگ جهانی اول، برای همیشه خاک ترکیه را ترک کرده و درایالت پنسیلوانیای آمریکا اقامت میگزیند.وی سرانجام در ۱۷ اکتبر ۱۹۵۴،و در سن ۶۳ سالگی در نیویورک از دنیا می رود.
سرکیس توروسیان به همراه خواهرش بایزار در بیابان عربستان
خاطرات «از داردانل تا فلسطین»
سرکیس توروسیان در سال ۱۹۲۷م،خاطرات خود را با عنوان «از داردانل تا فلسطین»،در بوستون ایالات متحدة امریکا منتشر می کند. حدود بیست سال پیش آیهان آکتار[۱۰]، استاد علوم اجتماعی دانشگاه بیلگی استانبول، به نسخهای از این کتاب دست یافت که کنجکاوی او را برانگیخت. وجود افسران ارمنی در ارتش عثمانی علیرغم سیاستهای دولت در سال ۱۹۱۵ برای نسلکشی و از بین بردن کل جمیعت ارمنیان امری بسیار قابل تامل بود.از این رو آیهان آکتار علاقه مند به این موضوع شده و به تحقیق می پردازد.
در نوامبر ۲۰۱۲م، آیهان آکتار اعلام کرد که رد خانوادۀ توروسیان را یافته و با لوییز شرایپر[۱۱] نوۀ وی تماس بر قرار کرده ولی انعکاسی از طرف نامبرده نشده است. تانر آکچام[۱۲] مورخ و جامعه شناس معروف ترک پیشنهاد می کند که در صورت تمایل آیهان اکتار با شرایپر تماس حاصل کند.وی پس از تماس با شرایپر گفتگوی مفصلی در خصوص سرکیس توروسیان انجام می دهد که این گفتگو در ذیل تقدیم شما خوانندگان می شود.
تانر آکچام و لوییز شرایپر
گفتگوی «تانِر آکچام» با«لوییز شرایپر» نوۀ «سرکیس توروسیان»افسر ارتش عثمانی
مقدمه تانر آکچام
برقراری ارتباط با افرادی که از کشتار های جمعی جان به در برده اند و تلاش در کسب اطلاع از سرگذشت شخصی آن ها کاری بسیار جدی است که حساسیت زیادی می طلبد. به این علت به جای جستجو و تماس مستقیم با لوییز شرایپر ترجیح دادم توسط آن چنان رابط هایی با وی تماس حاصل کنم که می توانستند قابل اطمینان باشند.در فیلادلفیا، شهری که لوییز ساکن آن بود با «نشان بالاکیان» روحانی کلیسای پروتستان ارمنی که دوست خوب من نیز بود تماس تلفنی گرفتم و از وی درخواست کمک کردم. لوییز در سال ۲۰۰۸م، چند سند به زبان و خط عثمانی که از پدرش به جا مانده بود به وی داده و پرسیده بود که آیا او قادر است این اسناد را بخواند یا خیر؟
رویداد های پس از آن به سرعت سپری شدند و لوییز قبول کرد مرا بپذیرد. در روزهای ۲۷ و ۲۸ دسامبر ۲۰۱۲ با یکدیگر در فیلادلفیا ملاقات کردیم. شنیده ها و مشاهداتم بیش از حد انتظارم بود. نه تنها عکس های توروسیان و خانواده اش در دست لوییز بودند، بلکه اسنادی چنان مهم که حتی قادر به تغییر دادن ماهیت بحث و مناظرات موجود بودند.
لوییز شرایپر نوۀ سرکیس توروسیان و منتشر کنندۀ کتاب خاطرات مذکور در ابتدای گفتگوی خود با من به شبهاتی که در خصوص تخیلی بودن این خاطرات از سوی برخی محافل ترکیه ای مطرح بوده اینگونه پاسخ داد.بر خلاف این تصور رایج که گفته می شود خاطرات پدربزرگم زادۀ تخیل هستند، باید بگویم که زمینۀ فعالیت های رزمی پدر بزرگم موضوعی کاملاً شناخته شده در جامعۀ ارمنی و آن روز ترکیه است. این کتاب حاوی خاطرات پدر بزرگ من از دوران جنگ جهانی اول است.
تانر آکچام: لطفاً خود را معرفی کنید.
اسم من لوییز شرایپر است. من نوۀ سرکیس توروسیان یوزباشی ارتش ترکیۀ عثمانی هستم.در سال فوت پدر بزرگم متولد شده ام،در ژانویۀ۱۹۵۴م، پدر بزرگم در ماه اگوست همان سال فوت شد. دربارۀ هر آن چیز که به پدربزرگم مربوط می شد از مادر بزرگ مادری و مادرم مطلع شده ام. در خانۀ ما راجع به پدر بزرگم زیاد گفتگو می شد. من هم خیلی کنجکاوی می کردم.سؤال های زیادی می کردم و آن چه انان تعریف می کردند را یادداشت می کردم. تمام آن چه را که امروز به شما نشان خواهم داد و تعریف خواهم کرداز این یادداشت ها و خاطراتی است که در ذهنم محفوظ مانده است. این اسناد به مادر بزرگ مادری ام تعلق داشتند.
نام مادر بزرگم «جلیله کاپاپی [بیگ] توروسیان» است. یوزباشی سرکیس و جلیله سه فرزند داشتند، یک پسر ودو دختر .
دایی ام: جان توروسیان که فرزند اول آن ها بود در سال ۱۹۲۱ متولد شد و در سال ۱۹۶۸ فوت شد. مادرم «رُز توروسیان – لوک» در سال ۱۹۲۲ متولد شد و در سال ۲۰۰۴ از دنیا رفت و خاله ام « لوییز توروسیان – سلا» در سال ۱۹۲۵ متولد شد و در ۱۹۶۸ فوت شد.
تانر آکچام: پدر بزرگ شما چه زمانی با مادر بزرگ مادری تان آشنا شده است؟
در ترکیه آشنا شده اند، زمانی که پدر بزرگم در آن جا می جنگید. مادر بزرگ مادری ام از شهر«آدانا» بود، جایی که در سال ۱۹۰۶م، متولد شد. هنگامی که پدر بزرگم را دید سیزده ساله بود. هم او و هم مادرش سرکیس را نپسندیده بودند ولی در خانه حرف پدر قانون شمرده می شد، به این علت مادر بزرگ مادری ام به همسری سرکیس در آمد. در سال ۱۹۲۱م، هنگامی که مادربزرگم در آمریکا مستقر شد شش ماهه حامله بود. هنگامی که به جزیرۀ «اِلیز» رسید شاید با اصرار مأمورین نامش را عوض کرد و نام ویکتوریا را به ثبت رساند.
تانر آکچام: ماجراهایی را که راجع به پدر بزرگ خود شنیده اید بازگو می کنید؟
آن ماجرا ها اصولاً خوشایند نیستند، غم انگیز و دردناک اند . مادر بزرگ مادری ام و مادرم می گفتند که پدر بزرگ در اثر حوادثی که در زمان جنگ جهانی اول رخ داده بود دچار بیماری « استرس پوستراماتیک » شده و از آن رنج می بردو خشم خود را بر سر مادر بزرگم می ریخت. هیچ گاه اسم او را به زبان نمی آورد ، هر وقت با هم بودند به او « زنم » خطاب نمی کرد، همیشه می گفت:
«به من گوش کن». نام مادر بزرگم را یک بار آن هم زمانی که در بیمارستان رو به فوت بود به زبان آورد . هرگاه مادر بزرگم در خصوص شوهرش سخن می گفت اکثراً راجع به فشار هایی بود که پدر بزرگم به او وارد کرده بود . بعد ها پدر بزرگ خانه را ترک کرد و هر یک از افراد خانواده نیز به راه خود رفتند. آن دو احتمالاً پس از انتشار کتاب پدر بزرگ در سال ۱۹۴۷ از هم جا شده باشند، زیرا مادر بزرگم می گفت در خانه کتاب های بسته بندی شده موجود بود که بین دوستان تقسیم کردند. تاریخ دقیق پخش کتاب ها را به خاطر ندارم.
تانر آکچام: ولی من اطلاع دارم که آن دو رسماً از هم جدا نشده بودند،و آیا او از دوران جنگ حرف می زد؟
هنگامی که مادر و خاله ام هنوز کوچک بودند پدر بزرگم راجع به جنگ برای آن ها تعریف می کرد. بدون شک به زبان ارمنی تعریف کرده…می گفت: قلۀ کوه در آن جا قرار داشت، اسلحه های ما در این نقطه، به این شلیک می کردیم.
مادرم هنگام گوش دادن به این ماجراها خوابش می برد! البته در آن زمان ها او [مادرم] از توانایی فهمیدن اهمیت این ماجرا ها خیلی فاصله داشت و آن ها را مانند حکایت می پذیرفت. پدر بزرگ هیچ گاه اتفاقاتی که در زمان جنگ برایش رخ داده بود مخفی نمی کرد و اغلب در مورد آن ها سخن می گفت.
در رابطه با این سؤال که آیا راجع به تحصیلات نظامی او در ترکیه سخن گفته شده یا نه ؟ باید گفت که بله،سخن گفته شده. من هم از مادر بزرگ مادریم در بارۀ تحصیلات پدر بزرگ سؤال کرده ام. او کتاب پدر بزرگ را نشانم داد و گفت که در مقدمۀ کتاب ماجرای پدر بزرگ شرح داده شده است. پدر بزرگم دوستی داشت که پدرش شخص مشهوری بود و با ضمانت او پدر بزرگم به مدرسۀ نظام راه یافته بود. وقتی از مادر بزرگم دراین باره سؤال می کردم همیشه می گفت که در این باره در کتاب شرح داده شده است و باید آن را مطالعه کنم.مادر بزرگم به من گفته بود که پدر بزرگ شمشیر هلالی شکل ترکی (یاتاقان)، شمشیر کوچک، مدال ها، اونیفورم نظامی و چکمه های ساق بلندش را با خود از ترکیه و جبهه آورده بود او همیشه این چکمه ها را می پوشید و عکس هایی هم دارد ولی نمی دانم آن ها در کجا هستند.
تانر آکچام: مردم او را مسخره نمی کردند که به خاطر ترک ها جنگیده است؟
خیر . زمینۀ خدمت پدر بزرگم در جامعۀ ارمنی این جا معروف همگان بود. همه او را می شناختند و « یوزباشی » خطاب می کردند. به طور مثال حتی بنگاه انتشاراتی نیز در مراسلات خود از پدر بزرگم با عنوان « یوزباشی سرکیس » نام می برد، در آگهی نشریۀ ارمنی زبان « گرونک » پس از نام وی عنوان « یوزباشی سرکیس » اضافه شده است.
پدر بزرگم در فعالیت های کلیسا شرکت می کرد با کلیۀ افراد فامیل به پیک نیک می رفت و خوراک های « سوپورکی » و « لحماجون » ( خوراکی شبیه لازانیا ) درست می کرد و همراه خود به پیک نیک می برد [ لوییز نام خوراک ها را به ترکی می گوید ] پدر بزرگ حوادثی که برایش اتفاق افتاده بود را تعریف و همه او را می شنتاختند و در بارۀ سرگذشت او آگاه بودند . طبق گفته های مادر بزرگم پدر بزرگ در جمع گروه های مختلف حضور یافته و سخنرانی کرده بود اما من چیز زیادی در بارۀ محتوای سخنرانی های او نمی دانم که بازگو کنم.
تانر آکچام: می دانید این کتاب چگونه نوشته شده است؟
بله، اتفاقاً از مادر بزرگم همین سؤال را پرسیده بودم. او تعریف می کرد که زنی با ماشین تحریر خود به خانۀ ما می آمد. پدر بزرگ خاطرات خود را به زبان ارمنی تعریف می کرد و او یادداشت بر می داشت.سپس یادداشت ها را به انگلیسی ترجمه و تایپ می کرد تا این که پدر بزرگ رضایت خود را از مرقومات او اعلام می کرد. مادر بزرگم می گفت که پدر بزرگ حافظۀ خوبی داشت و تمام خاطرات خود را در حافظه نگه داشته بود و آن ها را برای آن زن تعریف می کرد. مادر بزرگ مادریم می گفت که کلیۀ نقشه های داخل کتاب راخود پدر بزرگ ترسیم کرده بود زیرا خوب رسم می کرد. دراین باره که در چه زمانی این کتاب نوشته شده فکر می کنم که باید در دهۀ ۱۹۲۰ نوشته شده باشد. مدرک آن را نیز به شما داده ام.سندی از کتابخانۀ کنگرۀ ایالات متحده در کتاب آمده که طبق مشروح گزارش آن در سال ۱۹۲۹ مسئولین کتابخانه از روی آن نسخه برداری کرده اند، پس تحریر کتاب باید قبل از تاریخ مذکور پایان یافته باشد.
تانر آکچام: احتمال ندارد که پدر بزرگتان این کتاب را با مطالعۀ کتب دیگر و در نتیجۀ تحقیقات نوشته باشد؟
خیر. تمام کتاب حاوی شرح اتفاقاتی است که در زمان جنگ برای پدر بزرگ رخ داده است و توضیح کتابخانۀ کنگرۀ ایالات متحده در کتاب گویای این امر است که مطالب کتاب توسط مؤلف آن مشاهده و بازگو شده است. در خانه ای که ما بزرگ شدیم تقریباً کتابی وجود نداشت. چنان که توضیح دادم آن ها به حد کافی مستمند بودند که نتوانند کتابی بخرند. مادرم ناچار به ترک تحصیلات مدرسه ای خود شده تا به خانواده کمک کند. آن ها پولی برای خرید کتاب نداشتند. به غیر از برخی نشریات هیچ چیز چاپی دیگری وارد خانۀ ما نمی شد.
تانر آکچام: سرکیس چه شغلی داشت؟ مخارج زندگی را به چه نحو تأمین می کرد؟
در جاهای مختلف کار کرده،رنگرز بوده، کفاش بوده و غیره .ولی نتوانسته مدت طولانی در یک کار دوام آورد.آن چنان که مادر بزرگم تعریف می کرد از کفاشی خوب سر در نمی آورد.غیر از این به علت خلق و خویی که داشت نمی توانست با همکاران خود رابطۀ خوبی داشته باشدو پس از مدت کوتاهی مجبور به ترک محل کار می شد.به این علت هم نتوانست خانواده اش را اداره کند. آن ها مجبور بودند مدام محل سکونت خود را تغییر دهند، زیرا نمی توانستند اجارۀ محل را بپردازند. مادر بزرگم می گفت که آن ها در منزل حتی اجاق گاز نداشتند و برای پخت غذا از یک کتری کوچک الکتریکی استفاده می کردند.
تانر آکچام: سرکیس پس از جدایی از خانواده به کجا رفت؟
به نیو یورک رفت.اما نمی دانم در آن جا چه کار کرد. فقط هنگامی که در بستر مرگ، در بیمارستان خوابیده بود برای مادر بزرگم پیغام فرستاد. مادر بزرگ و مادرم به ملاقات او رفتند. مرا نیز همراه خود برده بودند.من در آن زمان طفلی ۶-۵ ماهه بودم. اما او نخواسته مرا ببیند. هدف اصلی او پوزش خواهی از مادر بزرگم بود. خواهش کرده بود رفتار بد او را ببخشد. برای اولین بار مادر بزرگم را با نام خطاب کرده بود. مادر بزرگ گفته بود که اورا بخشیده است . پدر بزرگ فقط می خواست که قبل از فوت این حرف او را بشنود. مادرم در این باره بعد ها برایم تعریف کرده است. پدر بزرگ افسوس و حسرت خود را ابراز داشته و مادر بزرگ سخنان او را قبول و تأیید کرده است.
تانر آکچام: با برادرانش چه رابطه ای داشت؟
می گویند پدر بزرگم با برادرانش خیلی صمیمی بوده است. آن ها چهار برادر بودند [به غیر از پدر بزرگم]: «بارسِق»، «آرام» و «ماردیروس» که «مایک» می گفتند. همۀ آن ها در حوالی فیلادلفیا زندگی و فوت کرده اند. مادر بزرگم برادران پدر بزرگ را از نزدیک می شناخت و روابط خوبی با زنان آن ها داشته است. این صمیمیت تا زمان فوت آن ها ادامه یافت. پدر بزرگم توسط برادرانش به مادر بزرگم پیغام فرستاده بود که مایل است او را ببیند. حتی به خاطر دارم که مادر بزرگم با یکی از جاری هایش تا سال های آخر عمر در فعالیت های اجتماعی کلیسای ارمنیان شرکت می کرد. آن ها همیشه با هم به ارمنی صحبت می کردند.
تانر آکچام: چنان چه سؤال کنم بر اساس کلیۀ شنیده ها و دانسته هایتان چه نظری راجع به پدر بزرگ خود دارید، چه خواهید گفت؟
به لطف سؤالات شما روزهایی را به خاطر آوردم که مادر بزرگم خاطراتش را تعریف می کرد.تمام درد و غم بود، ولی هیچ خشم و نفرتی در حرف های او نبود که در من تأثیر منفی بر جای بگذارد. شاید پدر خوبی برای خانواده نبوده ، خصلت او چنین بود او تحت تأثیر وقایع زمان جنگ مشکلاتی داشت ، ولی آدمی پایبند به قولش بود. در سال هایی که در ایالات متحده زندگی کرد ، همه روزه بارها و بارها گذشته ها و جنگ را به خاطر آورده و خشم خود را بر سر مادر بزرگم ریخته بود. همه از این موضوع مطلع بودند و او را به همین نحو پذیرفته بودند. آدمی شریف و پایبند به حرف خود بود. او به هیچ وجه نیازی به این نداشت که در مورد وقایعی که در زندگی دیده و آن چه بر سرش آمده بود داستانی تخیلی بیافریند. بله، اشتباهاتی در زندگی داشته، اما…فکر می کنم هر کس دیگر که جای او بودو لحظات زندگی او را زیسته بود ممکن بود دچار وضعیت او گردد، و من نمی توانم حیثیت او را ضایع کنم.
اصل سند و نامه تشکر انور به سرکیس توروسیان
دو سند
سند اعطاء مدال جنگی عثمانیه
به سرکیس توروسیان فرزند اوهانِس از دهستان اِوِرِکِ قیصریه متولد۳۰۷ [ # ۱۸۹۲-۱۸۹۱ میلادی]
«بر اساس تصمیم متخذه برای حمله به منطقۀ رومانی و فتح آن برای پیوستن با ارتش های متفق با ما ، طبق این سند یوزباشی سرکیس بی [بیک] افسر نگهبان توپخانۀ صحرایی و معاون فرماندۀ گردان تیپ۴۶ از لشگر ۲۱ که به فرماندهی گردان یکم هنگ توپخانۀ صحرایی تیپ ۵۱ منصوب شده و مشارالیه در میدان جنگ منطقۀ رومانی با ابراز شجاعت و فداکاری جنگیده[…] و با وجودمجروحیت با انجام وظایف رسمی خود عملیات حمله و پیشروی نیروهای متفق با ما را تسهیل نموده است. لذا به پاس این خدمات به مدال جنگی دول آلمان،اتریش،وبلغارستان و همچنین به نشان افتخار جنگی «عثمانیه» از مدال های دولت عثمانی مفتخر شده و طبق این سند [به وی] اعطا گردیده است.
۲۸ ماه مه سال ۳۳۳ [۲۸ مه ۱۹۱۷میلادی]
[ژنرال] عبدالکریم فرماندۀ لشگر ۲۱»
نامه تشکر « انور» به توروسیان…
معاونت فرماندهی کل قشون سلطنتی عثمانی
سرکیس توروسیان فرزند اوهانِس یوزباشی توپخانه از دهستان اِوِرِک واقع در سنجک قیصریه
متولد سال۳۰۷ [۱۸۹۲-۱۸۹۱میلادی].
«یوزباشی سرکیس بیک از فرماندهان جوخۀ هنگ ششم توپخانۀ سنگین قشون ما طی نبرد تنگۀ «داردانِل» در تاریخ های ۶ و ۱۲ فوریۀ ۳۳۰ [۱۹ و ۲۵ فوریۀ ۱۹۱۵ میلادی]در مقابل کشتی های دشمن که به تنگه حمله کرده بودند فرماندهی استحکامات «اِرطغرل» را به عهده داشته و با پیکار شجاعانه و فداکارانۀ خود علاوه بر انهدام یک کشتی بخار متعلق به دشمن به یک ناو جنگی دیگر نیز خسارت وارد نموده است. همچنین با انجام وظیفۀ فرماندهی استحکامات «روملی حمیدیه» در تاریخ ۵ مارس ۳۳۱ [۱۸ مارس ۱۹۱۵میلادی»در مقابل حملات تهدید آمیز ناو های جنگی دشمن به تنگه با رشادت و فداکاری تمام جنگیده و کشتی بخار جنگی دیگری از دشمن را منهدم نموده و زخمی شده است. از مشارالیه به پاس از جان گذشتگی دلاورانۀ خود در راه ارتش سلطنتی طبق این سند که به وی داده می شود و بنام ارتش تشکر نموده و از تاریخ ۳ دسامبر ۳۳۰ [۱۶ دسامبر ۱۹۱۴ میلادی ] به وی درجۀ یوزباشی اعطا نموده و به مدال ارتشی حکومت عثمانی مفتخر می نمایم.
۵ مه ۳۳۱ [۱۸ مه ۱۹۱۵ میلادی ]
معاون اول فرماندهی کل و وزیر جنگ : انور
پانویس:
[۱] Sarkis Torossian
[۲] Evereg ( یکی از چهار دهستان ارمنی نشین در منطقه دِولی ترکیه و زادگاه عبدالله گل رئیس جمهوری پیشین ترکیه )
[۳] این استان امروزه کایسِری نامیده می شود
[۴] آنکارای کنونی
[۵] Adrianopolse
[۶] Edirne
[۷] Fort Ertuegrul
[۸] Gallipoli Campaign
[۹] وزیر جنگ عثمانی و یکی از عاملان اصلی نسل کشی ارمنیان
[۱۰] Ayhan Aktar
[۱۱] Taner Akçam
[۱۲] Louise Shreiber