سلطان سرخ و قتل عام ارمنیان
نویسنده: اِمّا بگیجانیان
مترجم: ادوارد هاروتونیان
اشاره
سلطان سرخ لقبی است که عبدالحمید دوم سلطان عثمانی با سازمان دهی کشتارهای جمعی ارمنیان تبعه امپراتوری در سال های۱۸۹۴ – ۱۸۹۶م از آن خود کرده است. هدف از این کشتارها سرکوبی جنبش ملی ارمنیان و حذف ((مسئله ارمنستان)) بود.
تاریخ:
پس از جنگ های روسیه و عثمانی در سال های۱۸۷۷ – ۱۸۷۸م مسئله ارمنستان و اتباع ارمنی امپراتوری از مرزهای عثمانی فراتر رفت، توجه کشورهای اروپایی را جلب کرد و وسیله اعمال فشارهای اقتصادی و سیاسی بر دولت عثمانی شد. سلطان عبدالحمید با آگاهی از اهداف دول اروپایی و تضادهای درونی آنها روزبه روز بر اعمال فشار بر جوامع ارمنی افزود و با قدرت بخشیدن به نیروهای نامنظم خود، موسوم به ((حمیدیه))، به کشتارهای فراگیری در مناطق ارمنی نشین عثمانی دست زد. بازتاب این کشتارها در سراسر جهان چنان وسیع بود که در کلمبیای دوردست، شهری نوبنیاد را به یادبود شهیدان ارمنی ((آرمنیا)) نام نهادند و تاکنون به همین نام است. اندیشمندانی چون ژان ژورس، ویکتور برار، آناتول فرانس، یوهانس لپسیوس و دیگران به دفاع از حقوق ارمنیان برخاستند و از دولت های خود خواستار اقدام قاطع برای متوقف کردن کشتارها شدند. در این میان دول اروپایی، مانند همیشه، فاجعه کشتار ارمنیان را فرصتی برای تثبیت موقعیت خود یافتند و اقدام آنها برای متوقف کردن کشتار از مرحله حرف فراتر نرفت. آلمان موقعیت و نفوذ خود را در عثمانی قوی تر کرد، انگلستان روابط خود را بهبود بخشید، روسیه بی تفاوت ماند و فرانسه مدافع حفظ تمامیت ارضی عثمانی شد.
کشتارهای۱۸۹۴- ۱۸۹۶م از فجایع بزرگ تاریخ بشری و به مفهوم واقعی نژادکشی بوده است. در این کشتارها حدود ۳۰۰۰۰۰ نفر جان خود را از دست دادند، ۰۰۰ ,۱۰۰نفر جلای وطن کردند و بسیاری از شهرها و روستاهای ارمنی نشین سکنه بومی خود را از دست دادند.
عبدالحمید (۱۸۴۲- ۱۹۱۸م) در ماه اوت ۱۸۷۶ به حکومت عثمانی رسید و در دسامبر همان سال، تحت فشار ممالک اروپایی ناگزیر به برقراری حکومت مشروطه و اعطای قانون اساسی شد ولی در ماه مارس۱۸۷۷ با لغو آن به استبداد برگشت و در منتهای خودکامگی و سخت گیری مدت ۳۳ سال حکومت کرد. در سال ۱۹۰۸ با پیروزی انقلاب ((ترکان جوان)) ناگزیر به قانون اساسی سال ۱۸۷۶ روی آورد. در ۱۹۰۹م با اقدام توطئه ای نا فرجام از سلطنت معزول و از پایتخت تبعید شد.
بهانه یادآوری آن فجایع و نام ننگین سلطان سرخ، کتابی است که در سال ۱۳۷۷ با عنوان “شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی” از سوی دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه انتشار یافته و نقدی بر آن در روزنامه جمهوری ارمنستان در ایروان، به مناسبت نودمین سالگرد قتل عام سال ۱۹۱۵ م ارمنیان، به چاپ رسیده است. توجه خوانندگان را به ترجمه نقد یادشده جلب می کنیم.
حکومت عثمانی نژادکشی ارمنیان را در ارمنستان غربی[۱] در دوران سلطان عبدالحمید دوم (۱۸۷۶- ۱۹۰۹م) آغاز کرد. در این زمینه به معرفی کتاب شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی می پردازیم. کتاب به زبان فرانسه نوشته شده و چنان که از محتوای کتاب برمی آید نویسنده آن فرانسوی و معاصر سلطان عبدالحمید بوده است. “ما که فرانسه هستیم حالا لازم نیست، خیال کنیم عثمانی با ما چقدر خلاف و بدرفتاری کرده و بعد از واقعه سدان و متس[۲] ما را رها نموده و به گیلیوم اول[۳] [گیوم اول] چسبیده [است]. ما باید از جهت جنبه انسانیت قلباً بر حال عثمانی ترحیم آریم و به مهر و محبت با او حرکت کنیم.” (ص۳۸).
نویسنده کتاب که نام او بر ما مشخص نیست، کتاب را به سلطان مراد پنجم (۱۸۴۰- ۱۹۰۴م) برادر سلطان عبدالحمید تقدیم کرده است. سلطان مراد پنجم فقط سه ماه حکومت کرد، سپس به علت بیماری روانی از کار برکنار شد. پس از او درسال ۱۸۷۶ سلطان عبدالحمید بر تخت امپراتوری عثمانی نشست، او نیز در سال ۱۹۰۹ ناگزیر به ترک تاج و تخت شد.
کتاب چنین آغاز می شود: “سطور مسطور در ذیل با احترام تمام تقدیم شده است به حضور همایون اعلیحضرت سلطان مراد خان پنجم سلطان عثمانی محض تذکار حق اعلیحضرت معظم و ظلمی که به شخص ایشان وارد آمده است و به جهت خیرخواهی و صلاح اندیشی عثمانی ها و اطمینان از وضع آینده ممالک آل عثمان که امروز طرف ظلم واقع شده [است]” (ص۱). نویسنده با اطمینان اظهار می دارد که اگر سلطان مراد پنجم بر تخت مانده بود، ملت بزرگ عثمانی دچار صدمات و بدبختی هایی که شرح آنها در کتاب آمده است نمی شد.
از توصیف بسیار دقیق ظاهر عبدالحمید و اخلاق و صفات او می توان نتیجه گرفت که نویسنده از نزدیکان دربار بوده و با سلطان تماس داشته است. او در دیباچه کتاب نوشته است که ابتدا حالت مغشوش و متلّون سلطان را شرح می دهد، سپس از آن به دو نتیجه مهم می رسد:
“آن دو نتیجه عبارتست [است]از پیروی و تبعیّت عثمانی به آلمان و پراکنده شدن قوای اسلام و اضمحلال آن در این مملکت و در سایر ممالک اسلامی” (ص۲). او تأکید می کند که از خبط و خطای سلطان دو دولت بهره مند می شوند: آلمان در اروپا و آسیا، انگلیس در افریقا و عربستان.
کتاب شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی را محمدحسن خان اعتمادالسلطنه مترجم معروف دوره قاجار ترجمه کرده و در سال ۱۳۱۳ هجری قمری (۱۸۹۵م) به صورت دستنویس به ناصرالدین شاه تقدیم داشته است و روی آن دستخط شاه دیده می شود. بعدها این دستنویس “از کتابخانه اندرون به اطاق اسناد دولتی نقل شد.” و اکنون در اداره آرشیو وزارت امور خارجه ایران نگهداری می شود. کتاب با تصحیح و تحشیه محمدحسن کاووسی عراقی رئیس اداره انتشار اسناد دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه از سوی آن اداره در سال ۱۳۷۷ خورشیدی منتشر شده و در پیشگفتار آن کمال خرازی وزیر امور خارجه [وقت] و رئیس شورای عالی نظارت بر تدوین و نشر اسناد، با پراهمیت شمردن نقش چهره اول مملکت در سرنوشت آن نوشته است: “با مطالعه این گونه زندگینامه ها، متوجه خواهیم شد که خلق و خوی و شخصیت افراد حاکم بر سرنوشت یک جامعه و کشور و درجه هوش و ذکاوت و تدبیر آنان، چگونه می تواند در سعادت و نیک بختی و یا گمراهی و تیره روزی یک قوم و ملت وجامعه کشور موثر باشد.” (ص پنج).
کتاب شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی دارای مقدمه ای طولانی است که حدود نیمی از صفحات کتاب را به خود اختصاص داده و در آن قتل عام ارمنیان در دوران عبدالحمید به تفصیل شرح داده شده است. در این زمینه باز سخن خواهیم گفت. ولی اکنون به شرح مختصر محتوای کتاب می پردازیم که در آن با وجود انتقاد شدید از عبدالحمید کمترین اشاره ای به جنایات او نسبت به ارمنیان نشده و هر جا سخن از ارمنیان به میان آمده، جنبه های منفی مورد نظر بوده است. کتاب از این نظر نیز قابل توجه است که نویسنده برای منافع شخصی، بی عدالتی و ستمی را که بر ملتی روا می شده به تمام و کمال نادیده گرفته، حال آنکه شاید کتاب همزمان با وقوع کشتارها نوشته شده است. نویسنده سلطان عبدالحمید را به سبب احتمال از دست رفتن مناطق ساسون و موش به باد انتقاد می گیرد بی آنکه به سکنه آن مناطق که ارمنی ها هستند اشاره ای کند.
نویسنده درباره سلطان مراد پنجم با همدردی و دلسوزی بسیار و با کلمات ستایش آمیز سخن می گوید و او را نمونه حقیقی نژاد عثمانی می شمارد. حال آنکه در توصیف ظاهر عبدالحمید او را با منفی ترین صفات معرفی می کند: “از اشخاص متوسط القامه قد سلطان کوتاه تر است و پشتش به شدت خمیده و سنّش زیاده از آنچه هست به نظر می آید. لاغر است ولی عضلات و اعصابش قوی می باشد. رنگش تیره و سیاه چرده است، روی هم رفته نمونه خوبی از جنس و نژاد مخلوط ارمنی و عرب به دست می دهد.” (ص۳). او تأکید می کند که عبدالحمید با آنکه ملایمت و حسن خلق پدرش سلطان عبدالمجید را به ارث برده ولی در رگ های او خون خالص پدر جریان ندارد. او مادر ارمنی عبدالحمید را نیز با خصوصیات بسیار منفی معرفی می کند.
نویسنده جزییات چهره عبدالحمید را از پیشانی تا چانه و ریش با بدترین کلمات شرح می دهد و در پایان شرح هر عضو نتیجه گیری هایی می کند: بی استعداد است، نشانه ملالت شدید، جنون و سبعیت است، پرخور و شکم پرست است، شهوت پرست است و غیره. او حتی رنگ گوش سلطان را نشانه ناسالم بودن او می شمارد. در عین حال او را ترسو، جاه طلب، خسیس، دارای میل مفرط به اقتدار و صفات دیگری از این گونه می خواند.
این صفات بارها به مناسبت های مختلف در کتاب تکرار می شوند. این فرانسوی که شاید ما او را نمی شناسیم، حتی نوشته است که به علت “خستگی پی درپی و خیالات بی معنی هر روز پرده های دماغ او [سلطان] ضعیف تر و بی حال تر خواهد شد تا عاقبت کار به هلاکت کشد…” (ص۷). در کتاب تأکید شده است که عبدالحمید از فرنگی ها متنفر است، و اگر در قشون عثمانی، وزارت خارجه و دیگر ادارات دولتی صاحب منصبان مغرب زمینی بسیاری با القاب {پاشا} و {بیک} مشغول خدمت اند به نظر نویسنده: “از اینست [این است] که عثمانی ها خود ملتفت شده اند که در میان آنها کسی یافت نمی شود که مشاغل معموله این عصر و زمان را به درستی و خوبی بپردازد و از عهده برآید و ناچار محتاج به وجود فرنگی ها می باشند تا بتوانند به دستیاری آنها تقلیدی از تمدن جدید درآورند و بیش و کم با دول متمدنه همرنگ شوند” (ص۱۲ و۱۳). این واقعیت با اوصافی که او برای نژاد عثمانی برشمرده مغایرت دارد و این موید عدم صداقت اوست.
نویسنده ادامه می دهد: “بی میلی و کینه سلطان نسبت به عیسویان متمدن، امری نیست که پوشیده و پنهان باشد و همه کس آن را می داند، مگر روزنامه نگارهایی که از دولت عثمانی مواجب دارند” (ص۱۳) و می افزاید که به سبب بی کفایتی سلطان مستبد و نابکاری او، نه تنها اتباع مسیحی (منظور ملل و ممالک اروپای شرقی در محدوده امپراتوری است – ا.ب) که سلطان نسبت به آنها کینه می ورزد، بلکه برخی از اتباع مسلمان مانند اعراب که در گذشته مطیع بودند میل به جدایی و آزادی دارند. به نظر او ((زیردستی و تبعیت دولت سلطان به مملکت آلمان)) انقراض امپراتوری عثمانی را پیش می اندازد. او سلطان را ملامت می کند که چاره کار را در اروپا و وابستگی امپراتوری به آلمان می داند. سپس می خوانیم که سیاست سلطان، به بیسمارک صدراعظم آلمان این فرصت را داد که “عهدنامه سان استفانو[۴] را بر هم زند و بعد از کنگره برلن[۵]، قراردادهای جدید به میان آورد که برای عثمانی خیلی مضرّتر از شرایط و قراردادهای عهدنامه سان استفانو بود” (ص۲۸ ). نویسنده همچنین مطبوعات عثمانی را به سبب ستایش از بیسمارک و انتشار افکار ضدفرانسوی به شدت به باد انتقاد می گیرد.
نویسنده فرانسوی در عین حال می نویسد: “شک نیست که آن میلی که دولت عثمانی به آلمان دارد، ملت عثمانی ندارد” (ص۲۸) و می افزاید:”کار استیلای آلمان به جایی رسیده که به آسایش و امنیت دولت عثمانی تهدید می نماید و ناخوشی مزمنی برای آن دولت شده” و افراد کاردان ر انگران کرده است (ص۲۹).
سپس می خوانیم که آلمانی ها “گمرک و پست و اداره بحریه و عسکرّیه و فواید عامه دولت عثمانی را گرفته اند” (ص۲۹). صدراعظم آلمان از این دستگاه ها گزارش های مفصل درباره اوضاع مملکت عثمانی دریافت می کند، در نتیجه آلمان اگر اراده کند در این مستعمره شرقی خود می تواند بدون دشواری، آشوب و خرابی بر پا کند. نویسنده با انتقاد شدید از گرایش عبدالحمید به آلمان می نویسد که سلطان از حماقت و نادانی و مستی و غرور و نخوت، خصم و بدخواه خویش یعنی آلمان را بر فرانسه “که با سعی و اهتمام بدون قصد منفعت و منظوری، سال ها به سلاطین عثمانی مدد و خدمت می کرد و مقصودی که داشت فقط آسایش عیسویان و آزادی مدیترانه بود.” ترجیح داده است. (ص۳۹)
نویسنده با افسوس از این موضوع یاد می کند که “ملت فرانسه، این حیله های زشت و خدعه های خنک را می بیند و هیچ به روی خود نمی آورد، و حرفی بر زبان او نمی گذرد” (ص۳۹). او آن روزنامه نگاران فرانسوی را که از سلطان عبدالحمید تمجید می کنند به شدت به باد سرزنش می گیرد و تأکید می کند که هر وقت در روزنامه های پاریس چنین مطالبی طبع می شود، به جای نویسندگان آنها خود شرمنده می شود و اطمینان می یابد که همشهریان پست و طماعشان رشوه گرفته اند تا این مطالب موهن را بنویسند، زیرا آنان می دانند که سلطان از فرانسویان متنفر است. او تأکید می کند که هرگاه “این گدا گرسنه های پاریس، یعنی روزنامه نگارهای کذّاب و خیانتکارهای یاوه سرا تمجید ازین [از این] سلطان خائن می کنند، خوبست [خوب است] یک نفر نویسنده راستگوی بی غرض (لابد خود را در نظر دارد – ا.ب) حقیقت امر را بنگارد و حالات و صفات و اعمال و افعال این مرد متقلب خائن فریب خورده را که اسمش سلطان و رسمش نوکر آلمان است و در دام هایی که خود تنیده افتاده، اینک درمانده و گرفتار است شرح دهد و برای تمام ملت فرانسه ظاهر سازد…” (ص۳۹).
نویسنده ضمن ترسیم سیمای سلطان عبدالحمید با رنگ های بسیار تیره، اشاره می کند که مطالب کتاب “علل و اسباب انقراض و زوال دولت عثمانی را ظاهر می سازد. اما هر مطلبی شرح مبسوط دارد و آن جمله را باید در مجلدات عدیده جمع کرد و کتاب بزرگ جامعی تشکیل داد که موسوم به این اسم باشد ((چگونه می توان مملکتی را خراب کرد؟)) ” (ص۲۶). نویسنده همچنین تأکید دارد بر آن که این رذل فریبکار برای مداحی و تمجید از خود پول بسیار خرج می کند. فراوانی این گونه افکار خواننده را به این اندیشه می اندازد که نکند این فرانسوی ((شریف)) خود نیز از طرفداران مراد پنجم برای تمجید از وی و بدگویی از مخالفان یعنی عبدالحمید و پیشینیان ارمنی او رشوه گرفته، به ویژه آنکه بر جنایات عبدالحمید نسبت به ارمنیان که سزاوار شدیدترین ملامت ها و مجازات ها بود سرپوش گذاشته است.
برای آنکه حق مطلب ادا شود، اضافه کنیم که او نیز یک بار اشاره به ارمنستان کرده و نوشته است که اگر دولت هایی که هم اکنون با مسئله اصلاحات ارمنستان سر و کار دارند توفیقی نیابند و سلطان کافر و پست و فریبکار را خلع نکنند، مسلمانان خود رأساً دست به کار خواهند شد.
نویسنده فرانسوی با لعن و نفرین بر سلطان، تأکید می کند که او برای جدا شدن بلغارستان، از دست رفتن ایروان، اشمیادزَن (اجمیادزین)، جزیره قبرس و ایالات بوسنی و هرزه گوین و نواحی موش و سازون (ساسون) که به زودی از دست خواهند رفت، باید پاسخگو باشد.
در مقدمه بسیار طولانی کتاب به قلم محمدحسن کاووسی، رئیس اداره انتشار اسناد دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، تاریخ حکومت عثمانی تا آغاز کار مصطفی آتاتورک شرح داده شده است. نویسنده مقدمه به خصوص به شرح پیدایش اقوام ترک تبار در سده ششم میلادی و تشکیل حکومت عثمانی در سده چهاردهم و معرفی مختصر سلاطین عثمانی و اقدامات آنان پرداخته است. او می نویسد که سلطان عبدالعزیز (۱۸۳۰- ۱۸۷۶م) عموی عبدالحمید که برای پایان بخشیدن به شورش های اتباع مسیحی (مونته نگرو، هرزه گوین،…) ناگزیر برنامه اصلاحات (تنظیمات) را پذیرفته بود با کودتایی به سرکردگی مدحت پاشا برکنار شد و سلطان مراد پنجم به جای او نشست. ولی چنان که گفته شد، حکومت مراد پنجم نیز دیری نپایید و با برکناری وی حکومت به برادرش عبدالحمید سپرده شد. کاووسی به تفصیل وقایع دوران عبدالحمید، از قبیل اختلافات بین کشورهای اروپایی، سیاست آنها در قبال امپراتوری عثمانی و سیاست داخلی و خارجی عبدالحمید را شرح می دهد.
اکنون به معرفی یک مورد از آنها می پردازیم:
“حکومت عثمانی در زمان سلطنت عبدالحمید، دوره ترس و وحشتی ایجاد کرده بود که خود سلطان نیز از ترس جان و مال و شورش مردم و ولایات تمام امور مملکتی را در حوزه اقتدار خویش درآورده و با نظارت در کارها و تعمیم سیستم جاسوسی و رشوه خواری و استبداد مطلق، دستگاه حکومتی را مورد تنفر و کینه مردم قرار داد و با این ترتیب، اعتماد و امنیت عمومی را در کشور عثمانی از میان برد.”.
از جمله مللی که زودتر از دیگران دستخوش و قربانی این سیاست و اختلافات دول اروپا گردید، ملت ارامنه بود که از سال ها پیش انتظار استقلال داشت. توضیح آنکه، سلطان عبدالعزیز در سال۱۸۶۳، آزادی نسبی به آنان داده بود و سلطان عبدالحمید نیز در ابتدای سلطنت، بسیاری از مشاغل و مناصب را به آنها سپرده بود، به طوری که در سال ۱۸۹۰ ارامنه اعتبار و نفوذ فراوانی در دولت عثمانی پیدا کرده بودند و بعدها پیمان های سن استفانو و برلن هم سلطان عثمانی را موظف می کرد تا در اصلاح وضع ارامنه کوشش نماید. این در حالی بود که دولت های روسیه و انگلستان بدون داشتن نظر خاصی نسبت به ارامنه، برای استقرار نفوذ سیاسی خود حاضر به از میان بردن منافع آنها بودند[…] ارامنه هم که در خاک عثمانی سکونت داشتند، با امیدواری به کمک انگلستان، دست به کار اقدامات تروریستی در جهت ایجاد یک نهضت ملی شدند. دولت عثمانی نیز که تا آن زمان روی خوشی به آنها نشان داده بود، در صدد برآمد تا با اضمحلال این ملت، موجبات مداخله دول اروپا را از میان بردارد.
سلطان عبدالحمید برای اجرای این نقشه، کردها را که جزء سپاهیان عثمانی محسوب می شدند، به آزار ارامنه واداشت و در نتیجه تبلیغات، اذهان عمومی را جهت سرکوبی و قلع و قمع ارامنه حاضر کرد. به طوری که در ماه اکتبر ۱۸۹۴ در شهرهای ساسون و بتلیس و دیاربکر قتل عامی از ارامنه انجام شد که موجب اعتراض دول اروپایی گردید. سلطان عبدالحمید، برای از میان بردن مسئولیت خویش، با تشکیل کمیسیونی از نمایندگان دول اروپایی، جهت رسیدگی به قضیه موافقت کرد.[…]چون دولت روسیه با مداخله دولت انگلستان در این امر موافقتی نداشت، بر طبق تمایل دولت عثمانی قضایا را طوری وانمود کردند که مسئولیت متوجه ارامنه گردید. دولت انگلستان نیز برای پرهیز از تکرار اختلافات دیرینه بر سر قضایای مشرق در این زمینه سکوت کرد. (صفحات بیست وهشت و بیست نه).
به این ترتیب، محمدحسن کاووسی مولف مقدمه کتاب شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی دول بزرگ اروپایی را مسئول و مقصر کشتار ارمنیان در سال ۱۹۹۴ در دوران حکومت سلطان عبدالحمید می شمارد.[۶]
“روزبری [۷] وزیر خارجه کابینه جدید گلادستون [نخست وزیر انگلستان] نیز با اتخاذ سیاست سلف خود سعی بر بی طرفی فرانسه در مناقشات احتمالی مدیترانه داشت. ولی از آنجا که انگلستان نمی توانست در مقابل فشار ترک ها بر ارامنه ساکت باشد، به پیشنهاد وزیر خارجه خود برای حمایت ارامنه، قرار اقداماتی را در بغازها گذاشت تا دولت عثمانی مجبور به رعایت حقوق ارامنه گردد. دولت آلمان نیز ورود جهازات جنگی انگلستان را به دریای سیاه مقدمه اختلاف جنگ روسیه و انگلستان تلقی نموده، منتظر استفاده جویی از وضع موجود بود، اما دولت فرانسه که چنین موقعیتی را طالب نبود، پیشنهاد کرد تا دول اروپا، انجام اصلاحاتی را نسبت به ارامنه از سلطان عبدالحمید درخواست نمایند. این درخواست در تاریخ۱۶ مه ۱۸۹۵ مورد موافقت دول اروپا قرار گرفت. ولی سلطان عبدالحمید که از اختلافات دول اروپا اطلاع داشت، بر خلاف پیشنهاد آنها قتل عام ارامنه را تشویق کرد و از ۱۶ تا ۱۸ اکتبر ۱۸۹۵ کشتار ارامنه در قسطنطنیه و طرابوزان و دیاربکر شروع شد و تا ماه نوامبر ادامه یافت.”(صفحات بیست ونه و سی).
کاووسی ادامه می دهد: “در اواخر اوت ۱۸۹۶ کشتار ارامنه مجدداً آغاز شد. لردسالیسبوری [نخست وزیر انگلستان] از عثمانی خواست تا اقدام جدی در رفع این غائله نماید و دولت فرانسه خواهان اجتماع یک ناوگان بین المللی در داردانل شد.روس ها که مخالف نفوذ خارجی در بغازها بودند، اعلام کردند، آن طرف بغازها را اشغال خواهند کرد و تجهیزات بنادر سباستوپُل و اُدسا را از نو شروع کردند. بالنتیجه این بار نیز منافع ارامنه فدای نگاهداری صلح بین دول اروپا گردید. تنها سلطان عبدالحمید وعده داد طرح اصلاحات اداری را به ولایات ارمنی نشین آسیای صغیر گسترش دهد.” (صفحه سی و یک).
کاووسی با تأکید بر آنکه سیاست نادرست عبدالحمید موجب سقوط امپراتوری عثمانی شد، می نویسد: “در اثر استبداد و رواج فساد اخلاق و جاسوسی و رشوه خواری به تدریج نهضت جدیدی به نام جوانان ترک به وجود آمد و رهبران این نهضت از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۷، اجتماعاتی به نام جمعیت ((اتحاد و ترقی)) تشکیل دادند، به طوری که در ارتش نیز نفوذ کرد و سرانجام با برپایی انقلاب در ۲۳ ژوئیه ۱۹۰۸ سلطان را مجبور به اعطای حکومت مشروطه کردند. همچنین از وی خواسته شد تا از سلطنت کناره گیری کند.” (صفحات سی وچهار و سی وپنج). کاووسی سپس با برشمردن کشورها و مناطقی که از پیکر امپراتوری عثمانی جدا شدند می نویسد: “سرانجام در فاصله سال های ۱۹۱۲ و۱۹۱۳، کلیه دولت های بالکان با یکدیگر متحد شده، ترکان عثمانی را پس از قرن ها تسلط بر آن شبه جزیره از اروپا بیرون راندند و بدین ترتیب تا شروع جنگ جهانی اول، تقریباً تمام عوامل تجزیه و انقراض عثمانی فراهم آمده بود که جنگ جهانی اول آن را تسریع نمود.” (صفحه سی وپنج).
کاووسی همچنین به شرح نفوذ شدید آلمان در عثمانی در جنگ جهانی اول و انعقاد پیمان محرمانه بین دو طرف در ماه اوت ۱۹۱۴ که از طریق آن اتحاد سیاسی – نظامی آلمان – عثمانی شکل گرفت، می پردازد.
بنابر این پیمان، قبرس، مصر، لبنان، تونس، الجزیره و نواحی ترک زبان روسیه مانند قفقاز و ترکستان (آسیای مرکزی) باید به عثمانی بازگردانده می شد.
مولف مقدمه کتاب سپس به معرفی مختصر فرآیند جنگ می پردازد و از به حکومت رسیدن آتاتورک و بنیان گذاری جمهوری ترکیه با نظر مثبت سخن می گوید، ولی درباره فاجعه قتل عام ارمنیان در سال ۱۹۱۵ هیچ اشاره ای نمی کند جز آنکه در یک جمله می نویسد که در درون امپراتوری ارمنی ها و کردها سر به شورش برداشته بودند.
پی نوشت ها:
۱- در سده چهارم میلادی (۳۸۷)، پادشاهی ارمنستان بین ایران ساسانی و امپراتوری روم تقسیم شد و نام های ارمنستان غربی و شرقی پدید آمدند. با گذشت بیش از ده قرن و استقرار حکومت عثمانی در آسیای صغیر، بخش بزرگی از ارمنستان غربی که رسماً ایالت ارمنستان خوانده می شد همواره مورد منازعه ایران و عثمانی بود و سرانجام با عهدنامه آماسیا در سال ۱۵۵۵م تحت حکومت عثمانی قرار گرفت. در نیمه دوم سده نوزدهم سرزمین ارمنستان غربی بین ولایت های ارزروم، سیواس، ترابوزان، دیاربکر و خاربرت تقسیم شده بود و اکثریت سکنه آنها ارمنیان بودند. با تبعید و قتل عام ارمنیان در۱۹۱۵ م، ارمنستان غربی سکنه اصلی خود را از دست داد. م
۲- Sedan وMetz: دو واقعه در زمان ناپلئون سوم که در اولی از دست رفتن شهر رُم و در دومی شکست فرانسه از آلمان اتفاق افتاد (پانوشت کتاب).
۳- گیوم یا ویلهیم اول (۱۷۹۷-۱۸۸۸م) اولین امپراتور آلمان و پروس. م.
۴- عهدنامه سان استفانو: ( ۳مارس۱۸۷۸) بین عثمانی و روسیه که به جنگ دو کشور پایان داد و به موجب آن قارص و اردهان و باطوم به روسیه واگذار شدند. مونته نگرو، صربستان و رومانی استقلال یافتند و بلغارستان خودمختار شد. بوسنی و هرزگوین نیز استقلال اداری یافتند. حمایت تمام عیسویان ارتدکس به روسیه واگذار شد. در ماده ۱۶ عهدنامه سن استفانو اجرای اصلاحات اداری در مناطق ارمنی نشین پیش بینی شده بود. این عهدنامه به علت ناراضی بودن انگلستان و اتریش – مجارستان تحقق نیافت و در کنگره برلن بازنگری شد. م
۵- کنگره برلن: (۱۳ژوئن۱۸۷۸) در این کنگره نمایندگان دولت های آلمان، انگلستان، روسیه، اتریش – مجارستان، فرانسه، ایتالیا و عثمانی شرکت داشتند و تصمیماتی در زمینه تقسیم متصرفات اروپایی عثمانی و کشورهای بالکان و شمال افریقا و حمایت از ارامنه گرفتند. به موجب ماده ۶۱ پیمان برلن حکومت عثمانی متعهد گردید تا در مناطق ارمنی نشین برنامه اصلاحاتی منطبق بر نبازهای محلی به اجرا درآورد و امنیت ارمنیان را در مقابل تجاوزات چرکس ها و کردها تأمین کند و گزارش اقدامات خود را متناوباً به دیگر دول امضا کننده پیمان که عهده دار نظارت بر اجرای اصلاحات شده بودند تسلیم کند. م.
۶- متأسفانه نویسنده مقدمه کتاب از شرایط و اوضاع و احوالی که ارمنیان در خاک عثمانی می زیستند و فشارها و مظالم و تضییقات وارد بر آنها، به ویژه در ولایات شرقی و نقاط دور از مرکز و نبود امنیت جان و مال و ناموس که در نهایت منجر شد به پدید آمدن حرکت ها و جنبش هایی، نه برای کسب استقلال که تأمین حداقل شرایط امنیتی و زیستی، تحلیلی بسیار سطحی و یک جانبه ارائه کرده است. مداخله کشورهای اروپایی تحت عنوان اصلاحات و بهبود شرایط اتباع مسیحی خود حاکی از شرایط غیرقابل تحمل حاکم بود. م
۷- (Rosebery (1847- 1929 سیاستمدار انگلیسی، نماینده مجلس انگلستان و معاون وزارت داخله از ۱۸۸۱ تا۱۸۸۳، وزیر خارجه در سال های ۱۸۸۶ و ۱۸۹۲ و نخست وزیر از ۱۸۹۴ تا ۱۸۹۵ (پانوشت کتاب).