علل و دلایل ایران ستیزی جمهوری باکو
نویسنده: خاچیک وسکانیان
در ۲۷ مه ۱۹۱۸م، هنگامی که نام از قبل موجود آذربایجان به یک کشور نوبنیاد داده شد تمامی روشنفکران و سیاستمداران ایرانی آذربایجان در صدد مخالفت با آن برآمدند. حتی شیخ محمد خیابانی، رهبر این مخالفان، پیشنهاد کرد که نام استان آذربایجان ایران را به آزادستان تغییر دهند تا از کشور همسایه متمایز شود.
در ۱۹۲۴م، شرق شناس روسی، و. بارتولد، در سخنرانی اش در دانشگاه باکو اظهار داشت که این نام تنها به دلایل سیاسی انتخاب شده است تا این کشور نوپا بتواند در آینده ادعا کند که آذربایجان ایران بخشی از سرزمین خودشان است.
این پیشبینی بعدها، یعنی هنگامیکه طی ۱۹۴۵ـ۱۹۴۶م سرکردگان آذربایجان ایران که از ۱۹۴۱م تحت سلطۀ ارتش شوروی در آمده بود در تلاش بودند تا از ایران جدا و به اتحاد جماهیر شوروی بپیوندند، به حقیقت پیوست. این به اصطلاح “اتحاد” مجدداً در ۱۹۹۲م در دستور کار قرار گرفت، هنگامیکه رئیس جمهور آذربایجان ایلچی بیگ به ایرانیان آذربایجان ندا داد تا به برادران خود، که از مدتها پیش از آنها جدا شده بودند، بپیوندند، چرا که جدایی آذربایجان شمال و جنوب یک جدایی مصنوعی است.
با فروپاشی شوروی روشنفکران جمهوری آذربایجان به منظور مقابله با بحران هویت به وجود آمده به فکر ساختن پیشینۀ تاریخی برای سرزمین خود برآمدند و به نوعی از تاریخنگاری روی آوردند که مبتنی بر اسناد، منابع و مدارک معتبر تاریخی نبود. با توجه به اینکه دانشآموزان به دنبال کندوکاو گسترده برای اثبات واقعیتها نیستند کتابهای تاریخی نوشته شده برای دانشآموزان در جمهوری آذربایجان جولانگاه ناسزاها، تهمتها و اظهارات خلاف ادب، علم و دین بوده است.
تفکر حاکم بر مؤلفان کتب درسی همان رویکردهای شرقشناسانۀ شوروی ولی با حذف رنگ و لعاب کمونیستی و پاک کردن گرایشات روسمحور بوده است که از زمان روی کار آمدن ابوالفضل علیاف معروف به «ایلچی بیگ» شروع شد. باکو، سرخورده از شکستهای قراباغ و نگران از هضم شدن در فرهنگ ایرانی، سعی در ایجاد مبانی فکری برای وحدت ملی مستقل خود نمود. این رویکرد تدافعی و پیشگیرانه در زمان ایلچی بیگ، همراه با موج پانترکیسم و افراطگری قومی، جمهوری آذربایجان در مقابله با ایران و جمهوری ارمنستان کشور را تا آستانۀ فروپاشی پیش برد اما در دورۀ بعد از وی، با تمسک به اندیشۀ وحدت آذربایجان، این مفهوم با نام «آذربایجانچیلیق» مورد بازنگری قرار گرفت و برای ساماندهی هویت جدید، مبانی ذیل به ترتیب اهمیت مد نظر قرار گرفت:
۱- هویتی مستقل از هویت تاریخ ایران
۲- انسانی متمایز از انسان شوروی
۳- پیوند ندادن هویت خود با ترکیه
۴- عدم تعارض سیاستها با بحران قراباغ و مسائل قومی آن کشور از جمله تالشان، لزگیها و آوارها.
در راستای اجرای این سیاست کوشش شد این نکته به اثبات برسد که «آذری هویتی متفاوت از ایران است» زیرا چنین تصور میشد که هدایت مفهوم آذری در حیطۀ جمهوری آذربایجان پاسخگوی نیازهای هویتی این کشور نیست چون آذریهای ایران همواره نقش انکارناپذیری در فرهنگ و مذهب مسلمانان قفقاز داشتهاند. بنابراین، برای پیشگیری از تداوم این تأثیرپذیری و تأثیرگذاری متقابل، از همان فرمول ابداعی شوروی استفاده کردند؛ یعنی، آذربایجان ایران را «آذربایجان جنوبی» معرفی کردند و موضوع ستم ملی فارسها بر ترکها بهعنوان مسئلهای حیاتی، در سیاست آن کشور، جایگاه رفیعی پیدا کرد.
براین اساس «آذربایجانچیلیق»، بدون آذریهای ایران، صرفاً یک سیاست قومگرایانۀ تکپایه خواهد بود که بر زبان ترکی بهعنوان عنصر وحدت تأکید میکند و برای احیای سیاستهای قومی باید با تفکر چند لایه از ملیت ایرانی، که شامل زبان فارسی، تشیع، فرهنگ و آداب و رسوم مشترک میباشد، مبارزه کرد. در نتیجه، در این عرصه عنصر زبان اهمیت خاصی پیدا میکند و تاریخ نیز آنچنان دستکاری میشود که باعث بهت و حیرت میشود. بروز صحنههایی از سوزاندن کتابهای پرفسور اقرار علیاف در دانشگاه باکو ـ که خود استاد بیبدیل آن دانشگاه بود ـ نشان از این واقعیت دارد که این تفکر بر مبنای آموزههای بلشویکی میباشد که به جای استفاده از تعامل افکار و مناظرات علمی قصد دارد از راه جنجال و تهدید مفهوم جدیدی از هویت را مطرح کند؛ به تعبیر دیگر، میتوان گفت به اعتبار سنت زندگی در زیر حکومت ایدئولوژیک، «آذربایجانچیلیق» به ایدئولوژی حکومت تبدیل شد.
در مجموع میتوان گفت مهمترین ویژگیهای کتابهای درسی و تاریخی در جمهوری آذربایجان عبارت اند از:
– نشان دادن آذربایجان به عنوان یک کشور باستانی با تاریخ چند هزار ساله
ـ تثبیت نام آذربایجان به منزلۀ نامی که قرنهای متمادی به این سرزمین تعلق داشته، به خصوص، به سرزمینهای شمال رود ارس.
ـ ثابت کردن اینکه ارمنیان بومی در اصل تنها مهاجرانی به این سرزمین هستند.
ـ ثابت کردن اینکه تمامی بناهای تاریخی مسیحی منطقه در واقع ارمنی نیستند بلکه به دست آرانیان قفقازی بنا شده اند.
ـ ادعای ارضی برای تشکیل آذربایجان بزرگ (آذربایجان ایران و قراباغ)
ـ تلاش برای ایجاد آذربایجان نوین
ـ مواضع ضد دینی(شیعه هراسی و مسیحی ستیزی)
– ایران ستیزی و ارمنی ستیزی
– تلقین برتری نژادی ترک بر سایر نژادها خصوصا ارمنی و ایرانی
ـ مصادرۀ شخصیتهای علمی،فرهنگی ایرانیان و ارمنیان
– مصادره اماکن و یادمان های باستانی ایران و ارمنستان
ـ ثابت کردن اینکه تمامی بناهای تاریخی اسلامی،ایرانی و ارمنی منطقه در حقیقت آذری هستند.
– ترویج افکار پان تورانیستی
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، ابوالفضل ايلچی بيگ دستمزد پشتيبانیهای نيروهای فاشيست ترکيه را با برگزيدن اسکندر مجيداوغلو حميداُف (رهبر شاخه آذربايجانی سازمان گرگهای خاکستری و دوست نزديک آلپ ارسلان تورکش، بنيانگزار اين سازمان در ترکيه) به وزارت کليدی داخله، داد
درباره ارمنستان و روسيه، بايد گفت که بر زبان آوردن سخنانی چون: «اگر تا اکتبر امسال يک ارمنی در باکو مانده باشد، ما او را در ميدان شهر بدار خواهيم آويخت» و همچنين کينه ژرف ايلچی بيگ از روسها (که خود را پيشتر از آن نيز نشان داده و او را بسال ۱۹۷۵ بزندان افکنده بود) و بدتر از همه نزديکی بی پروا و آشکارای او به نيروهای فاشيستی ترکيه، و بويژه پافشاری بر بيرون راندن هرچه زودتر نيروهای روسی از آذربايجان، روسيه زخمی از فروپاشی امپراتوری سرخ را که اکنون از گسترش ناسيوناليسم ترک نيز میترسيد، به دشمنی با آذربايجان کشانيد. درباره ايران ولی داستان چيز ديگری بود
ايلچی بيگ که از سويی دل به سخنان درون تُهی تندروهای ترکيه (که گروهی از آنان مانند حزب جنبش ملی آلپ ارسلان در خود ترکيه نيز ممنوع شده بودند) خوش میداشت و از ديگر سو گمان میکرد ايران نيز دير يازود به سرنوشت شوروی دچار خواهد شد، هيچ تلاشی در پنهان کردن گرايشهای ايران ستيزانه خود نمیکرد. برای نمونه او در گفتگويی با خ. بهادر در دوازدهم سپتامبر ۱۹۹۱ که در روزنامه آزادليق چاپ شد باز شدن مرز ميان ايران و آذربايجان را گامی درست در راستای پايان دادن به حسرتی ناميد، که شمال و جنوب آذربايجان ۱۷۴ سال است در آن میسوزند. او همچنين پيشگوئی کرد که ايران تا سال ۱۹۹۸ از هم خواهد پاشيد (ايلچی بيگ در سال ۱۹۹۸، دو سال پيش از مرگش در ترکيه، به ايرانيان چهار سال ديگر نيز بخشيد و سال ۲۰۰۲ را سال فروپاشی ایران ناميد). برای آنکه نشان دهم ايلچی بيگ در ايران ستيزی خود تا بکجاها پيشرفته بود، فرازهايی چند از سخنان او را در دهه پايانی زندگانيش در اينجا میآورم .
۱۹۹۳، گفتگو با روزنامه نگاران در آنکارا (پس از سرنگونی)
هفتاد ميليون ترک ترکيه و چهل ميليون ترک آذری(ترک های جمهوری آذرببایجان و ترک های ایران) بايد به هم بپيوندند و کشوری يکصد و ده ميليونی برپا کنند و به جهانيان بگويند که بدون بازی دادن اين کشور، هيچکاری در اين منطقه شدنی نيست .
۱۹۹۶، گفتگو با روزنامه “موخاليفت”، سیام مارس
دشمنی (ايرانيان) دنباله خواهد داشت. جبهه خلق آذربايجان تشکيلاتی است که در راه آزادی و استقلال آذربايجان جنوبی مبارزه میکند. دوم اينکه من خود را هم تبريزی و هم باکوئی میدانم، هم گنجهای و هم شماخی و هم قزوينی، ميهن من آذربايجان يکپارچه است … پس از آزادی آذربايجان جنوبی، قره باغ را نيز آزاد خواهيم کرد.اين ميهن يکی شدنی است و اگرچه امروز بدست فارسها، روسها و ارمنی ها افتاده است، اين ميهن از آن من است و آنرا به زور هم که شده از دست آنان بدرخواهم آورد.
۱۹۹۸، گردهمائی (قورولتای) جبهه خلق، يازدهم مارس
شکستهای ما در نبردمان با ارمنيان در دهههای ۸۰ و ۹۰ ريشه در دوپاره شدن آذربايجان داشته است. البته آزادی جنوب تنها در راستای رودررويی با ارمنیها نيست.اين پُرسمان سرنوشت ما به نام يک ملت است. يکپارچگی و همبستگی، حق ملت ماست. اين حقی است که خدا آن را بما داده است. اين يک رويا، يک آرزو و يک آرمان است که از هستی ملی مان برمی خيزد. … اين پاسخ ماست به کسانی که میگويند: ما نتوانستيم قره باغ را باز پس بگيريم اما شما سخن از برافراشتن پرچم مان بر فراز تبريز میزنيد؟ ما اگر میخواهيم قره باغ را آزاد کنيم، میبايست نخست تبريز را آزاد کنيم.برای نجات قره باغ، نخجوان، زنگيلان، کلب اجار، قبادلی، آغدام، فيضولی و جبرالی، ما میبايست تبريز را رهائی بخشيم.
منابع:
احمدی ،حسین،بازنگری کتابهای درسی جمهوری آذربایجان با تاکید بر کتابهای تاریخی فصل نامه پیمان شماره ۵۹ -۱۳۹۱
اتابکی ،تورج،آذربایجان واقعی کجاست،تاریخ و زبان آذری کدام است ،احمد خلیل الله مقدم تهران،انتشارات یکان ۱۳۸۴
گالچیان،روبن،تاریخ ساختگی،چاپ ایروان ،۱۳۹۱
One Comment
وحید
خوشبختانه ابول علفی هم به جهنم رفت ولی ایران هنوز هم پابرجاست
به امید روزی که اتراک به سرزمین خود آلتای و ارخون مغولستان بازگردانده شوند