نسلکشی ارامنه: مرگ و انکار
نویسنده:دیوید گارنر
برگردان و بازنویسی: عرفان ثابتی
پژوهشهای دانشگاهی و روایتهای شاهدان عینی به روشنی نشان میدهد که به رغم مناقشههای موجود، قتلعام یکصد سال قبل ارامنه توسط امپراتوری عثمانی، چیزی جز نسلکُشی نبوده است.
در آوریل ۲۰۱۵، پاپ فرانسیس قتلعامِ یکصد سال قبل ارمنیهای عثمانیِ آناتولی را نسلکشی خواند. این امر به جنجالی دیپلماتیک در ترکیه انجامید. هر چند اصطلاحِ نسلکشی در زمان وقوع بخش عمدهای از این کشتارها در سالهای ۱۹۱۶-۱۹۱۵ هنوز وضع نشده بود، و برای نخستین بار در معاهدهی سال ۱۹۴۸ سازمان ملل از نظر حقوقی تعریف شد، اما پاپ از واقعیتی سخن میگفت. در دو دههی گذشته، مورخان ترک، ارمنی و غربی، اسناد و مدارک فراوانی را منتشر کردهاند که حاکی از نادرستی روایت رسمی ترکیهی مدرن است.
به طور کلی، مُنکران، وقوعِ قتلعام را نفی نمیکنند اما میگویند این کشتار در میانهی جنگی تمامعیار – جنگ جهانی اول- میان امپراتوری عثمانی و آلمان، و قوای متفقین، یعنی بریتانیا، فرانسه و روسیه، رخ داد که طی آن صدها هزار مسلمان نیز جان باختند. امپراتوری عثمانی شکست خورد و مصطفی کمال، معروف به آتاتورک، جمهوری ترکیه را بر بقایای این امپراتوری در آناتولیای تقریباً عاری از ارامنه، آشوریان و یونانیان عثمانی بنا نهاد.
حدود یک و نیم میلیون ارمنی ساکن عثمانی از میان رفتند. در دوران آتاتورک، در کتابهای درسی ترکیه به این کشتار اشاره نمیشد و پژوهشگرانِ به اصطلاح متخصص دورهی عثمانی با سکوت خود این فراموشیِ تحمیلی را تقویت کردند. مشهور است که هیتلر پیش از حمله به لهستان در سال ۱۹۳۹ گفت:
«مگر امروز هنوز کسی از نابودی ارامنه حرف میزند؟» این امر به ما یادآوری میکند که فراموشیِ نسلکشی هزینهای گزاف دارد.
تنها در سالهای اخیر، پس از به قدرت رسیدن رجب طیّب اردوغان و حزب نواسلامگرای عدالت و توسعه، به بحث درین باره پرداختهاند. با وجود این، حملهی مولود کاووس اُغلو، وزیر امور خارجهی ترکیه، به «اتهامات بیاساسِ» پاپ نشان میدهد که ترکیه هنوز حاضر به تسویهحساب کامل با فاجعهی یکصد سال قبل نیست.
در آوریل ۲۰۱۴، اردوغان، نخستوزیرِ وقت و رئیس جمهورِ فعلی، در سخنانی محتاطانه اما بیسابقه از وقوع این قتلعام ابراز تأسف کرد و از «درد مشترکِ میلیونها نفر از پیروان همهی ادیان و اقوامی که در جنگ جهانی اول جان باختند» سخن گفت. اما پیام او صریح نبود. امسال [۲۰۱۵] ترکیه تصمیم گرفته که سدهی ورود متفقین به گالیپولی- نبردی که آتاتورک در پیروزی در آن نقش مهمی داشت- را در ۲۴ آوریل، یعنی روز یادبود نسلکُشی ارامنه، جشن بگیرد.
اکنون میتوان در ترکیه کتابهایی را یافت که این رویدادهای هولناک را نسلکشی میخوانند اما دولت ترکیه هنوز به طور رسمی نپذیرفته که چیزی به نام نسلکشی رخ داده است. اردوغان پیشنهاد داده که بایگانیهای عثمانی را به روی گروهی از پژوهشگران بینالمللی بگشایند تا واقعیت را دریابند. اما نیازی به این کار نیست زیرا پژوهشهای فراوانی که پیش از این منتشر شده به روشنی نشان میدهد که نسلکشی رخ داده است.
سه کتابِ بسیار متفاوتی هم که اخیراً منتشر شده به خواننده کاملاً اطمینان میدهد که آنچه بر سرِ ارامنهی عثمانی (و مسیحیان آشوریِ آناتولی شرقی) آمد، نسلکشی بود. «کمیته اتحاد و ترقی» یا همان «ترکهای جوان» مسئولیت نابودی ارامنه را بر عهده داشت. به طور خاص، باید از طلعت پاشا، وزیر امور داخلی و صدراعظم عثمانی، نام برد که با انور پاشا و جمال پاشا امپراتوری عثمانی را اداره میکرد. طلعت پاشا بر جزئیات روند نسلکشی نظارت داشت و تقریباً هر روز با تلگراف آمار و ارقام را از مأموران محلی مطالبه میکرد.
دستورهای طلعت پاشا با چنان سرعتی اجرا شد که در اوت ۱۹۱۵ به هنری مُرگِنتا، سفیر آمریکا و دوست نزدیکِ خود و انور پاشا و یکی از شهود اصلی این کشتارها، گفت «تا حالا از شرّ سهچهارم از ارمنیها خلاص شدهایم؛ هیچ ارمنیای در بیتلیس، وان، و اِرزروم باقی نمانده است. کینه و نفرت ترکها و ارمنیها چنان شدید شده که باید کارشان را تمام کنیم. در غیر این صورت، به فکر خواهند افتاد که انتقام بگیرند».
این جملات را میتوان در کتاب رانالد گِریگور سونی، استاد ارمنی-آمریکاییِ دانشگاه میشیگان و نتیجهی قربانیان این نسلکُشی، یافت. منابع گوناگون این سخنان را نقل کردهاند اما وجه تمایز اثر سونی این است که به زمینه و زمانه این فاجعه و اضطراب و تشویش ترکهای جوان به دقت توجه میکند. این کتاب (که عنوانش برگرفته از یکی از فرامین طلعت پاشا است) روایت منصفانهای را ارائه میدهد. سونی با شرح و تفصیل به قتل، تغییر دین اجباری و ربودن کودکان و زنان جوان ارمنی میپردازد اما عنان قلم را از دست نمیدهد. به عبارت دیگر، با قربانیان همدل است اما لحن او طوری نیست که بتوان او را به سوگیری متهم کرد.
به نظر سونی، پس از فتح قسطنطنیه توسط قوای عثمانی در سال ۱۴۵۳، ارمنیها بیش از چهار قرن «همزیستی نسبتاً مسالمتآمیزی» با عثمانیها داشتند. هر چند ارامنه فرودست بودند اما در شش ایالت شرقی آناتولی از استقلال نسبیِ فرهنگی و دینی بهره میبردند. کسب و کارِ بازرگانان و صنعتگران ارمنی در استانبول و دیگر شهرهای کرانه غربی هم رونق داشت. ملیگرایی ارمنی عمدتاً محدود به ارامنهای بود که بیرون از قلمرو عثمانی در ونیز، وین و مدرَس میزیستند.
ترکهای جوان در ابتدا تجددطلبانی اروپاگرا بودند و متحد ارمنیهای متجدد به شمار میرفتند. مرکز آنها در سالونیک، واقع در یونان کنونی، بود و، سرانجام، در سال ۱۹۰۸ قدرت را به دست گرفتند تا از سقوط امپراتوری عثمانی جلوگیری کنند. شکست آنها در جنگهای بالکان (۱۹۱۳-۱۹۱۲) به از دست رفتن متصرفات مهمِ عثمانی در کانون اروپا انجامید. بنابراین، برای حفظ بقیه قلمروی خود از گزند امپراتوریهای اروپایی، بهویژه روسیه تزاری، با آلمان متحد شدند. در سال ۱۹۱۴، ترکهای جوان با سرشکستگی مجبور به پذیرش اصلاحات تحمیلی بریتانیا، فرانسه و روسیه شدند، اصلاحاتی که بر اساس آن این دولتهای اروپایی متکفلِ حقوق ارامنه در آناتولی شرقی میشدند. سونی نشان میدهد که به نظر کمیته اتحاد و ترقی، این اصلاحات نشانهی پیوند امپراتوریهای اروپایی و اقلیتهای مسیحی عثمانی بود. پس از شروع جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۵ سپاه سومِ انور پاشا در ساریکامیس، واقع در قفقاز، از روسها به شدت شکست خورد، و اندکی بعد ورود قوای متفقین به گالیپولی، استانبول را در آستانهی سقوط قرار داد.
این چشماندازِ تاریک، به علاوهی نیاز به یافتن فضا برای پناهندگان مسلمانی که در پی از دست رفتن متصرفات اروپایی عثمانی به آناتولی گریخته بودند، یکی از علل اتخاذ سیاست ارمنیستیزِ ترکهای جوان بود اما همان طور که سونی و تامِس دِ وال- در کتاب روشمند و سنجیدهی فاجعهی بزرگ- نشان میدهند، این تنها علت نبود. بر اثر شکستهای متوالی، ایدئولوژی ترکهای جوان، که ناپخته اما متأثر از ملیگرایی اروپایی بود، از عثمانیمحوریِ چندفرهنگی به امپریالیسم ملی تبدیل شد و بر ارزش همگونی قومی و همبستگی اسلامی تأکید کرد.
طلعت پاشا و انور پاشا میگفتند که ارمنیها با روسها متحد شدهاند تا در آناتولی از پشت به امپراتوری عثمانی خنجر بزنند اما این حرف بیاساس بود (هر چند برخی از ارمنیها چنین خیالی در سر داشتند و قوای اروپایی هم آنها را تحریک میکردند). اکثر ارامنه، که از روسسازی به اندازهی تُرکسازی نگران بودند، به امپراتوری عثمانی وفادار ماندند، به حدی که، به رغم ارمنیستیزی سالهای ۱۸۹۶-۱۸۹۴ و ۱۹۰۹، باور نمی کردند که فاجعهای در راه است. پارانویای «ستون پنجم» بودن ارامنه یا، به قول سونی، «نظریه فتنهانگیزی» ارمنیها، عمدتاً بیاساس بود. همان طور که سونی نشان میدهد، مقاومت ارمنیها، بهویژه در وان، شورشی عمومی نبود و تنها پس از شروع قتلِعام ارامنه رخ داد.
دِ وال میگوید،«رهبران ترکهای جوان با تهدید امنیتی روبرو بودند اما از میان گزینههای موجود، قتلعام را برگزیدند».
دِ وال،که پژوهشگر امور روسیه و قفقاز است،بر روابط ترکها و ارامنه در یکصد سال گذشته تمرکز میکند.او میخواهد دریابد که آیا مناقشه بر سر واژهی «نسلکشی» به سود مُنکران است یا نه. افزون بر این، وی میخواهد ببیند که آیا اجماع دربارهی اصطلاح «جنایت علیه بشریت» به روند اجرای عدالت سرعت میبخشد یا نه.
مرحوم کارنیگ پانیان خاطراتِ خود را با اشاره به باغ آلبالوی پدربزرگش شروع میکند. در همین بهشت بود که عمویش مدتها پیش از شروع «فاجعه بزرگ» نسبت به تکرار ماجرای هابیل و قابیل هشدار داد. پانیانِ پنج ساله مجبور شد که پیاده از زادگاهش در آناتولی شرقی به صحرای سوریه برود، سفری که جانِ دیگر اعضای خانواده را ستاند. پانیان را به یتیمخانهای در آنتورا، واقع در لبنان، فرستادند.
خاطرات پانیان از گرما و گرسنگی، تشنگی و خطر دائمی حملهی راهزنانی که با اجازه دولت به کشتار ارامنه میپرداختند، هولناک و جانکاه است. با وجود این، او از مهربانی برخی از ترکها، کردها و اعرابی یاد میکند که گاهی به ارامنه آب و غذا میدادند.
در آنتورا به پسربچهها شمارهای دادند و نامهای اسلامی ترکی بر آنها نهادند. چند پسربچهی بزرگتر را به اسم اعضای کمیتهی اتحاد و ترقی، «انور، طلعت و جمال» نامیدند، و به دست هر یک تَرکهای دادند تا دیگر بچهها را تنبیه کنند. پانیان مینویسد، «همگی تحقیر میشدیم، به ما یادآوری میکردند که ارمنی بودن جُرمی مستحق مجازات است». با وجود این، اکثر آنها هویت خود را حفظ کردند.
مهیجترین قسمت این روایتِ هولناک اما درخشان وقتی شروع میشود که پسربچههای بیباکتر، گروههایی را تشکیل میدهند تا از مزرعههای مجاور میوه بدزدند. گروه پانیان از یتیمخانه میگریزد و در غاری در تپههای لبنان پناه میگیرد. پانیان میگوید، «مثل پرندههایی بودیم که خود را با مواهب طبیعت سیر میکردیم و چیز دیگری نمیخواستیم». قهرمان این قسمت، یوسف است، پسری کاردان که این گروههای سارق را به ارتش خودکفای کوچکی تبدیل کرد. «برای خودمان خانوادهی کوچکی از پسربچهها ساخته بودیم، بدون پدر یا مادر. بیابان، مدرسهی ما و یوسف، راهنمایمان بود».
روایتِ دلخراشِ پسربچهای که معصومیت و خانوادهاش را از دست داده بارقههایی خیرهکننده از انسانیت در میان آشوب و هراس را به ما مینمایاند. این کتاب، گوهری ادبی است.
منابع:
«آنها تنها میتوانند در بیابان زندگی کنند»: تاریخ نسلکشی ارامنه، نویسنده: رانالد گِریگور سونی، انتشارات دانشگاه پرینستُن، ۲۰۱۵٫
«فاجعهی بزرگ: ارمنیها و تُرکها در سایهی نسلکشی» نویسنده: تامِس دِ وال، انتشارات دانشگاه آکسفُرد، ۲۰۱۵٫
«خداحافظ آنتورا: خاطراتی از نسلکشی ارامنه»، نویسنده: کارنیگ پانیان، انتشارات دانشگاه اِستَنفُرد، ۲۰۱۵٫