محمد جلال بیگ یا اسکار شیندلر ترکیه
نویسنده: ذکی ساریهان
در دسامبر ۱۹۱۸ نشریة ارمنی زبان «ژاماناک» چاپ استانبول خاطرات مختصر «محمد جلال بیگ» والی سابق ولایات ارزروم، حلب و قونیه به چاپ رساند. وی از مخالفین سرسخت کشتارهای جمعی و اخراج اجباری ارمنیان از ترکیه بود وی به علت مساعدتهایش برای راه نجات قربانیان این مهلکه یکی از چند تن مقامات ارشد بود که از سمت خود بر کنار شد؛ و بعدها ملقب به اسکار شیندلر ارمنیان شد.
ذکی ساریهان مقاله نویس ترک در شماره ۲۶ آوریل ۲۰۱۴ در روزنامه «رادیکال» چاپ ترکیه ترجمه خاطرات محمد جلال منتشر نموده است که ترجمة فارسی آن را در ادامه میخوانیم.
«میخواهم ملتم را از این لکه ننگ نجات دهم»
چند تن از دوستان پیشرو به کرّ ات به من یاد آوری کردهاند که اطلاعات و نقطه نظرات خود را راجع به وقایع مربوط به ارمنیان تحریر کنم. برخی چهرههای آشنا و محترم نیز از بین سردبیران جراید پیشنهاد مصاحبه در این مورد را کردهاند. این بندة خدمتگزار تصمیم داشت که فعلاً سکوت کند تا مشکلات و اختلافات موجود را سنگین تر نکند. اما روز گذشته به یکی ازمخبرین نشریة «ژاماناک» برخوردم و از فحوای صحبت هایمان فهمیدم که تمایل بسیاری از ارمنیان این است که ترکها مسئولیت جرائم اخیر را بر دوش بنهند. توضیح و شرح مختصری با هدف نجات ملتم از این لکة ننگ به وی دادم، زیرا سردبیر نشریه هنگام ملاقاتمان نتوانسته بود نقطه نظرات مرا آن چنانکه بیان داشته بودم شرح دهد. از سوی دیگر هیچ نکته و توجیهی باقی نمانده که بتواند این لکة ننگ را بپوشاند. پس مناسب دیدم وقایع مربوط به ارمنیان را با کلیة جزئیاتی که از آنها در کمال تنفر آگاهی دارم افشاء نمایم و همه چیز را آن چنانکه دیده و درک کردهام ارائه دهم و صدور حکم داوری نهایی را به عهدة تمدن و انسانیت بگذارم.
محمد جلال بیگ کیست؟
محمد جلال بیگ در سال ۱۸۶۳ در استانبول متولد شد. در سال۱۸۸۳ تحصیل در مدرسة کارمندان امور مدنی را به پایان رساند و از سوی وزارت کشاورزی برای تحصیل عازم آلمان شد. در سال ۱۹۰۸ به مدیریت مدرسة کارمندان امور مدنی گماشته شد. وی در سال ۱۹۱۰ به سمت استانداری ارزروم منصوب شد. در سال ۱۹۱۱ در وزارت داخله پستی به دست آورد و در همان سال به سمت والی (استاندار) ولایت آدرینه /آدریاناپولیس/ انتخاب شد. در سال ۱۹۱۳ مقام وزیر وزارت تجارت و کشاورزی را کسب کرد. در طی سالهای ۱۹۱۹–۱۹۱۴ والی ولایات حلب، قونیه و آدانا بوده است. محمد جلال بیک را پس از سال ۱۹۲۳ [ با شروع حکومت جمهوری در ترکیه ] به سمت ریاست کل انحصار دخانیات استانبول گماشتند.
در سال ۱۹۲۶ در استانبول درگذشت. در مراسم تدفین وی عدة زیادی از ارمنیان شرکت کردند. مزار وی که در حوالی میدان تقسیم استانبول واقع بود اخیراً به بهانة بهینهسازیهای گستردة شهری تخریب شد.
اهمیت یادداشتهای جلال بیک در آن است که به علت زندگی در حلب و قونیه از شهود عینی اخراج و تبعید ارمنیان بوده است. محمد جلال یکی از چند تن مدیران بلند پایة دولتی است که به علت اعتراض به اعمال غیرقانونی اخراج ارمنیان از مقام دولتی خود عزل شدند.
وضعيت و نظم اجتماعی كه در ارزروم ديدم
پیش آمد غیرمنتظرهای در اوایل دوران قانون گذاری مشروطه باعث شده بود مرا به جایی بفرستند که امکان انجام مطالعات واقعی در بارة ارمنیان برایم فراهم میساخت. یعنی پس از وقایع ۳۱ام مارس (عزل و تبعید سلطان عبدالحمید دوم در سال ۱۹۰۹م) به سمت استانداری ارضروم (کارین) منصوب شدم و دو سالی را در آن جا سپری کردم.
در آن دوران بین ارمنیان و کردها برخی اختلافات وجود داشت که مهمترین آنها اختلافات ارضی بود. اگر کشوری بخواهد حقوق یکسان به همة افراد اعطاء کند پس برای رفع اختلافات موجود بین اتباع خود باید حقوق کلیة آنها را در برابر قانون یکسان و محترم شمارد و توسل به زور و شدت عمل را بین گروههای تابع کشور ممنوع سازد تا از این طریق حکومت مطلقة قانون در کشور حکمفرما شود. من نیز پیرو این هدف بودم.
در وحلة اول در بارة علل اختلافات موجود در کشور به مطالعه پرداختم تا کشور و ملت خود را بهتر درک کنم. با همه ملاقات کردم و به سخنان همه گوش سپردم. بارها و بارها به اقصی نقاط ولایت تحت مسئولیت خود سفر کردم و بر سر سفرة «بیک» های کرد در چادرهایشان پذیرایی شدم. ارمنیان صاحب مشاغل مختلف را در روستاهایشان ملاقات کردم. بخش و دهستانی در ولایت ارزروم نماند که یک دو روز را در آن جا به سر نبرم.
از نتایج مطالعات خود دریافتم که هیچ نوع اختلاف ماهوی و بنیادی بین اتباع وجود ندارد. برعکس بین ترکها، کردها و ارمنیان قرابت و اعتماد متقابلی وجود دارد که در اثر همنشینی طی قرون متمادی قوام یافته است. کردهاییکه برای اشتغال به باربری و دربانی به ازمیر و استانبول میرفتند سرپرستی زن و بچة خود را به دوستان ارمنی میسپردند. همچنین ارمنیانی که برای تجارت به آمریکا یا روسیه میرفتند سرپرستی خانوادة خود را به دست ترکها و کردهای آشنا میسپردند و هر دو طرف هم سعی داشتند تا از امانت سپرده شده به خوبی مواظبت کنند. در هر دو ولایت نیز فقط دو نوع سکنه وجود داشت: نوع متجاوز به حقوق دیگران که از راه تعدی به حقوق دیگران و پایمال کردن حقوق آنها سود جویی میکرد، و نوع دیگر انسان افتاده و مظلوم تحت ستمی که اسیر دست این غارتگران بوده و نیروی مقاومت خود را از دست داده بود. این دو نوع، مجموعاً از ترکها، کردها و ارمنیها تشکیل شده بودند.
مأموریت من در این ولایت دو سال به طول انجامید و این نقطه نظر را به من ثابت نمود که در میان اقوام غیر مسلمان، ارمنیان نزدیکترین و مناسبترین قوم از لحاظ هم قدم شدن با ما میباشند. در میان ارمنیان ارزروم بازرگانان زیادی را میشناختم که قلبشان برای میهن میتپید و بطور جدی به سرنوشت کشور خود که وابسته به آن بودند فکر میکردند. هیچیک از این افراد امروز زنده نیستند. همة آنها بدون استثناء در بیغولههای بی نام و نشان ارزینجان/یرزنگا/ و یا دشت هی سوزان دیاربکر به طرز دردناک و فاجعه آمیزی در گذشتهاند. هدف من از ارائة این جزئیات آن است که بار دیگر عقیدة راسخ و غیرقابل انکار خود را که بر پایة تجربیات و مشاهداتم استوار است تکرار نمایم که: اکثریت قریب به اتفاق ارمنیان ساکن در این کشور روحاً و بر اساس عقیده و مرام خود به کشور وفادار و همسان خود ما دلنگران اوضاع کشور بودهاند.
نتایج فجایعی که بر سر ارمنیان آمد
شکی در این نیست که فجایعی که در ترکیه گریبانگیر ارمنیان شد و پیامدهای شوم آن برای کشور از دیگر بدبختیهایی که جنگ جهانی اول برای کشورمان به ارمغان آورد بزرگتر میباشند؛ و اگر این جنایات و سیاست احمقانهای که در منطقة سوریه اتخاذ کردند در بین نبود با وجود شکست کشور در مقابل سیاستهای جهانی و بشریت امروزه در موقعیتی به این درجه دردناک و دشوار قرار نمیگرفتیم.
تقریباً بیش از پنج قرن است که با ارمنیان در یک جا زندگی میکنیم. وقایع دردناکی که در سالهای اخیر شاهد آنها بودیم اگر در قرون پیشین رخ داده بودند اکنون یا ارمنی باقی نمانده بود یا ترک.
وقایع ارمنیان و علل و تأثیرات آن
چه اتفاقاتی در زیتون رخ دادند؟
هنگام شروع جنگ والی حلب بودم. تعداد نفوس ارمنی در آن جا نسبت به کل جمعیت ولایت حلب قلیل بود اما در امنیت و آرامش به کار خود مشغول بودند. فقط در منطقة زیتون ۲۰ الی ۳۰ ارمنیِ فراری از خدمت سربازی وجود داشتند و من به آنها اطمینان داده بودم که در صورت موافقت مسئولین آنها را به جای فرستادن به یمن و دیگر مناطق دور افتاده ترتیبی دهم تا در ولایات نزدیک خدمت سربازی را انجام دهند.
زمانی که قرار بود این مسئله به صورت مثبتی حل گردد رابطة سنجک [بخش] ماراش با حلب قطع و منطقة مستقل اعلام شد. در نتیجه مرکز ولایت از حق دخالت در امور آن جا از طریق زیتون محروم شد. فوراً نیروی نظامی به زیتون فرستادند، اقدامی که به هیچ وجه ضروری نبود. سکنة ارمنی آن جا همراه زنان و کودکان خود اخراج شده و به دهستان سلطانیه (کاراپینار) از توابع قونیه که به بدی آب و هوا شهرت داشت منتقل شدند. اخراج ارمنیان از هر سو شروع شد. در ابتدا ارمنیانی را که از نقاط مختلف میآمدند به قونیه میفرستادیم. سپس فرمان داده شد که آنها را به جای قونیه به دیر الزور (صحاری شمال سوریه) بفرستیم.
چرا از حلب به آنکارا و سپس به قونیه منتقل شدم؟
اعتراف میکنم که به دشواری میتوان فکر کرد که هدف این فرمانها و اجرای آنها نابودی ارمنیها بودهاند… زیرا این احتمال برایم قابل توجیه نیست که حکومتی پیدا شود که نابودی اتباع شخصی و آن ثروت انسانی را که باید بزگترین ثروت یک کشور شمرده شود :امری ضروری بداند.
از آدانا و مناطق دیگر کاروانهای ارمنیها سر میرسیدند و فرمانهای شدیدتری برای اخراج آنها صادر میشد. به عنوان والی فرمان اخراج ارمنیان انطاکیه را اجرا نکردم، زیرا خوب میدانستم که هیچ فرد ارمنی در ولایت حلب مرتکب آن چنان جرمی نشده که ضرورتاً مستوجب تبعید از محل سکونت خود به مناطق دور افتاده باشد. ناراحتی من باعث شد که مرا از حلب به آنکارا احضار کردند و سه چهار روز بعد به قونیه منتقل شدم.
جبران آن تا قرنها غیرممکن خواهد بود
مدام به «باب عالی» مینوشتم :اقداماتی که بر ضد ارمنیان صورت گرفته از هر لحاظ به ضرر کشور مقدس ما است. در شمار نامههای ارسالی من نامهای خصوصی و مخفیانه نیز به وزیر وزارتخانة متبوع خود که به حکم وظیفه تابع آن بودم نوشته و قید کرده بودم که «نفوس قوم ارمنی بخش مهمی از سکنة کشور را تشکیل می دهند و شاید یک چهارم کل اقتصاد کشوردر دست آن هاست و لااقل به نصف نیروی فعال اقتصادی کشور اشراف دارند. نابودی آنها چنان ضرر بزرگی بر کشور وارد خواهد ساخت که تا قرنها قابل جبران نخواهد بود. اگر کلیة دشمنان ما در دنیا متحد شده و ماهها فکر میکردند نمیتوانستند در حق ما اجحافی بزرگتر از این کنند».
به هیچ یک از نقطه نظرها و اعتراضات من توجهی نشد. پس از دو روز ماندن در قونیه به استانبول آمدم و سعی کردم مضرات این اقدامات را نزد مقامات ذی صلاح تشریح کنم. متأسفانه راهی برای توجیه و قبولاندن منظورم پیدا نشد.
مناظر فجیعی که در راه قونیه دیدم
هر شخص شریفی که سیاست فاجعه بار جاری در مقابل ارمنیها و ضدیت کامل آن با منافع حیاتی حکومت مقدس ما را درک میکرد قادر نبود در راستای اجرای آن گام بردارد. بدین علت بود که اظهار داشتم :اگر قرار است ارمنیان قونیه اخراج شوند شخصی را به آن جا بفرستید که قادر به اجرای چنین برنامههایی باشد. به من اطمینان دادند که ارمنیان آن جا تبعید نخواهند شد.
وقتی که به آق شهیر که اولین ایستگاه راه آهن ولایت قونیه محسوب میشود رسیدم دیدم که ارمنیان آن جا را از خانه هایشان رانده وبرای تبعید در ایستگاه راه آهن جمع کردهاند. کلیة آنها را به خانههای خود برگرداندم. منظرة اسف انگیزی را که در اِلگِن دیدم در تمام عمر خود فراموش نخواهم کرد. در میان صدها نفر زن و مرد و پیر جوان که برای تبعید در ایستگاه گرد آمده و روزهای متمادی در انتظار رسیدن قطار به سر برده و گرفتار قحطی آذوقه نیز شده بودند شخص فلک زدهای نیز حضور داشت که از دو پا محروم بودو کمرگاه قطع شده اش روی تکهای چرم روی زمین قرار داشت و به کف دستهایش نعل کوبیده شده بود تا روی زمین بخزد. قوطی خالی رنگ از گردن آویخته بود تا پول تکدی کند و در صورت پیدا کردن مشتری کفشهای او را واکس بزند. این شخص را نیز برای تبعید به آن جمعیت ملحق کرده بودند. این شخص بی نوا به هیچ وجه قادر نبود انگیزة چنین رفتاری را که با او کرده بودند بفهمد. هنگامی که به مرکز ولایت رسیدم دیدم که ارمنیهای قونیه را هم به ایستگاه سرازیر کردهاند. علاوه بر آنها هزاران تن نیز از ایزمیت، اِسکی شهیر و قره حصار در آن جا جمع شده و درهوای آزاد، زیر سرپناهی چادر مانند که از تکه پارچههای پنبهای، لحاف و نمد سرهم کرده بودند به سر میبردند و دست به گریبان با فلاکتی دلخراش چشم به آتیة خود دوخته بودند. برای کسانی که از شهرهای دیگر آورده بودند هیچ اقدام فوری نتوانستم انجام دهم، فقط اهالی قونیه را به خانههای خود بر گرداندم و شروع به پرداخت پول بابت مخارج روزانه از محل بودجة مخصوص مهاجرین کردم.
تا جایی که توانستم آنها را نجات دادم و به هر قیمت نگهداری کردم
وضع من در قونیه شبیه شرایط کسی بود که لب رودخانه ایستاده و میداند که هیچ راه نجات برایش وجود ندارد. درون رودخانه به جای آب خون روان بود و هزاران انسان سالخورده، کودک و پیرزن و جوانان تنومند همراه جریان خون به سوی نابودی خود روان بودند. کلیة کسانی را که میتوانستم و در توانم بود به نوعی نجات دادم و بقیة آنها با جریان آب رودخانه دور شدند و دیگر بر نگشتند.
در قونیه پزشک میسیونری به نام دیوید بود. ارمنیانی را که در اثر فلاکت بیمار شده بودند مداوا می کرد و هر وقت میتوانست به عدهای از آنها آش گرم میداد. در مدت کوتاهی آشنایی ما به دوستی صمیمی تبدیل شد. یکی دو بار به بیمارستان رفتم و بابت رفتار انسان دوستانه اش از او تشکر کردم. بعدها، پس از ترک قونیه اطلاع یافتم که این پزشگ انسان دوست را هم اخراج کرده و به کشور خود بازگرداندهاند.
قطارها هر روز هزاران نفر را از حیدر پاشا به ایستگاه قونیه میآوردند و دربارة تبعیدگاه بعدی آنها هر روز از استانبول فرمان دریافت میکردیم.
من اظهار میداشتم: تا وقتی که به ما واگن ندهند جابه جایی آنها امکانپذیر نخواهد بود. این وضعیت هفتهها ادامه یافت و در طی این مدت فقط امکان ارسال یک دو کاروان از ارمنیان عِرقلی را یافتیم. برای سرعت بخشیدن به عملیات تبعید هر روز به طرق گوناگون از سوی محافل رسمی و غیررسمی تحت فشار قرار میگرفتیم. رئیس کل ادارة مهاجرین و عشایر به راه افتاده بود تا به این کار سرو سامان دهد. به ما سفارش کرده بودند که توصیههای او را به منزلة ابلاغیههای وزارتخانه تلقی کنیم؛ ولی من عقیدهام را هیچگاه پنهان نکردم. در استانبول و قونیه به همه گفته بودم که به علت مضر دانستن این عملیات برای کشور قادر به انجام آن نیستم. این مطلب را در آن زمان به اطلاع نمایندگان ولایتی حاضر در قونیه نیز رسانده بودم.