ناسیونالیسم ارمنی در برابر ترکسازی عثمانی – سلطان، کشتار ارمنیان و انقلاب مشروطهطلبان ترک
نویسنده: کیوان حسینی (بخش اول و بخش دوم)
سال ۱۹۱۵ میلادی،دومین سال از جنگ جهانی اول،در تاریخ جنگ شاید سال منحصربهفردی به نظر نیاید. این زمانی است که آتش جنگ روز به روز بیشتر شعلهور میشود و تلفات جنگ چون همیشه در حال افزایش است و هر روز جبهه جدیدی به این جنگ خونین افزوده میشود.
ضمن اینکه در این سال، هنوز آمریکا به جنگ ناپیوسته و روسیه تزاری هم به دلیل انقلاب بولشویکی از جنگ عقب نکشیده است و هنوز امپراتوریها با قدرت سرجایشان هستند:اتریش-مجارستان،آلمان،روسیه و عثمانی.
اما در همین سال که خبرهای جنگ، همه ابعاد زندگی گروه بزرگی از مردم کره زمین را به خود مشغول کرده، در دهم ژوئیه، هنری مورگنتاو، سفیر آمریکا در امپراتوری عثمانی، در یک مکاتبه محرمانه خطاب به رابرت لنسینگ، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، چنین مینویسد:
«محاکمه ارمنیها به تعداد بی سابقهای رسیده. گزارشها از نواحی بسیار پراکنده حاکی از ریشهکن کردن جمعیت مسالمتجوی ارمنی به شکل سیستماتیک است. بازداشتهای مستبدانه، شکنجههای دهشتناک، تبعیدهای گروهی و اخراج از یک سر امپراتوری به یک سر دیگر همراه با تجاوز، غارت اموال و قتل عام گروهی، روشهایی هستند برای نابود کردن آنها.»
آنچه مورگنتاو در مکاتبات بیشمارش با واشنگتن، با جزئیات بسیار شرح داده، بخشی از وقایعی هستند که در جریان جنگ جهانی اول آغاز شدند و در جریانش، به گفته منابع ارمنی تا یک و نیم میلیون نفر از ارمنیها کشته شدند. ارمنیها میگویند، این واقعه یک نسلکشی بوده و در پی این نسلکشی، آنها برای همیشه از موطنشان در آناتولی رانده شدند.
پیش از قرن ۱۹
تاریخ حضور ارمنیها در آسیای صغیر یا آناتولی، از قرن ۱۴ میلادی و سقوط آخرین پادشاهی ارمنی، به سرنوشت سه امپراتوری ایران، روسیه و عثمانی گره خورد.مناطق ارمنینشینی که امروز بخشهایی از خاک کشورهای ارمنستان و ترکیه را تشکیل میدهند، از قرن ۱۶ میلادی بین ایران و عثمانی تقسیم شدند و آنچه به نام ارمنستان شرقی شناخته میشد در ابتدای قرن ۱۹، بعد از پیمان ترکمانچای، از ایران جدا شد و به خاک روسیه تزاری ضمیمه شد.اما باقی مناطق ارمنینشین کماکان تحت سلطه امپراتوری عثمانی باقی ماند؛ مناطقی وسیع در شرق آناتولی که از شمال به دریای سیاه محدود میشد، از شرق تا دریاچه سوان امتداد مییافت، از جنوب به دریاچه وان میرسید و از شرق به ارمنستان شرقی پیوند میخورد.
ریچارد هوانسیان، استاد دانشگاه UCLA در آمریکا و بنیانگذار موسسه ملی ارمنیان در این کشور، معتقد است که زندگی ارمنیهای عثمانی در سالهای طولانی قدرت سلاطین ترک بر این مناطق، تجربه یکدست و مجردی نبوده است.
او میگوید: «ارمنیها در عثمانی شهروند درجه دو بودند و چون مسیحی بودند، با محدودیتهایی روبهرو بودند و مثلا مالیات مخصوص میدادند. اما شکل تجربه ارمنیها تحت سلطه عثمانیها، بسیار متفاوت است. برخی از ارمنیها در مقاطعی به دربار نزدیک میشدند و حتی در گروه مشاوران یا پزشکان مخصوص سلطان قرار میگرفتند. به همین دلیل برخی از این ارمنیها بسیار ثروتمند و با نفوذ بودند و در استانبول زندگی میکردند. اما اکثریت جمعیتی ارمنیها، کشاورزان روستایی بودند.»
به رغم اینکه گروه بزرگی از جمعیت دو میلیونی ارمنیها در روستاها زندگی میکردند، با این حال با کمک الفبایی که از قرن پنج میلادی به ارث برده بودند، توانستند فرهنگ نوشتاری منحصربهفردی را پایهگذاری کنند. نخستین روزنامههای ارمنی در ابتدای قرن ۱۷ میلادی در ونیز و هند چاپ شدند.این الفبای کهن همچنین به برخی نویسندگان و روشنفکران ترک نیز کمک کرد تا در قرن ۱۹ میلادی، به شکلی منحصر به فرد متون خود را منتشر کنند. آنها ترکی را با الفبای ارمنی مینوشتند و سال ۱۸۵۱ میلادی، نخستین رمان عصر عثمانی با نام «قصههای آکابی»، به همین شکل منتشر شد.
تنش میان ترک و ارمنی
اما آمیزش فرهنگی مسالمتآمیز میان ترکها و ارمنیها، در سالهای پایانی قرن ۱۹، روز به روز کمرنگتر شد و جای خود را به تنشی فزاینده داد؛ تنشی که برای شناخت ریشههای آن، هم رد پای ایدههای مدرنی مانند ناسیونالیسم به چشم میآید و هم وضعیت امپراتوری رو به زوال عثمانی در درون و بیرون؛ کشوری که در میانه این قرن از سوی تزار نیکلای یکم، «مرد بیمار اروپا» لقب گرفته بود.
بارلو در ماگردچیان استاد دانشگاه ایالتی فرنزو در کالیفرنیا و رئیس جامعه مطالعات ارمنی در آمریکا، درباره علل آغاز تنش میان ترکها و ارمنیها میگوید:
«مشکل از جایی آغاز شد که امپراتوری عثمانی در حال از دست دادن سرزمینهایش در قرن ۱۹ بود و در جنگهای بزرگی با روسیه و قدرتهای اروپایی شکست خورده بود.با از دست دادن سرزمین در غرب آنها دچار این وحشت شده بودند که ممکن است قلمرویشان را در شرق هم از دست بدهند. به همین دلیل، حتی قبل از نسلکشی در قرن بیستم، در قرن ۱۹ ارمنیها به شکل گروهی کشته شدهاند.دلایل زیادی برای برخورد نامناسب با ارمنیها وجود داشت اما به طور کلی، میتوان گفت ریشه مشکلات در ناکارآمدی امپراتوری عثمانی بود.»
در این مقطع، همزمان با اوجگیری ملیگرایی مدرن اروپایی در بالکان و محبوبیت نظام نوین state nation یا دولت-ملت، در شکلگیری و اداره کشورها، هم در میان ترکها و هم در میان باقی گروههای قومیتی امپراتوری عثمانی، بحثهای تازهای مطرح میشد تا برای سئوال بنیادین هویت ملی در امپراتوری عثمانی، پاسخی پیدا شود.
و به گفته جی وینتر، مورخ آمریکایی و استاد دانشگاه ییل، پاسخ نهایی عملا خود عامل شکافی تازه بود چرا که در برابر هویت چند ملیتی عثمانی، عدهای نیز هوادار هویت تک قومیتی و ترک محور این کشور پهناور بودند.
این استاد دانشگاه میگوید:
«در این زمان یک اختلاف نظر وجود داشت، میان کسانی که عثمانی را یک نظام چند ملیتی و چند فرهنگی میدیدند که ارمنیها هم بخشی از این گروه بودند با کسانی که معتقد بودند آینده در گرو یک ملت تک قومیتی ترکسازی شده است.در نهایت این ترکسازی (Turkification) در امپراتوری عثمانی نه تنها جا را برای ارمنیها تنگ میکرد بلکه برای یونانیها هم دیگر جایی در عثمانی باقی نگذاشت.بدین ترتیب، از اواخر قرن ۱۹ میلادی تا آغاز جنگ جهانی اول، طبیعت مناقشه تغییر کرد و وضعیتی پیش آمد که تحمل صاحبان قدرت در برابر ارمنیها بسیار کمتر شد. در وضعیت تازه آنها دیگر ارمنیها را یک اقلیت سالم برای آینده ملت نمیدیدند بلکه آن را سرطانی میدانستند که باید برای آینده ملت ترکسازی شده، از بین بروند.»
احزاب ارمنی
این میان ارمنیها هم یک گروه قومیتی منفعل نبودند. آنها نیز مانند هموطنان ترک خود با ایدههای نوین آشنا شده بودند و همراستا با ترکهایی که هر روز بر تعداد مشروطهخواهانشان اضافه میشد، به شهروندانی تبدیل میشدند که خواستههایی مشخص داشتند و برای رسیدن به خواستههایشان نیز به روشهای مدرن فعالیت سیاسی روی میآوردند.یکی از مهمترین این روشها، تاسیس حزب سیاسی بود؛ احزابی که شاید شباهتی به احزاب امروزی نداشتند و بیشتر شبیه به یک باشگاه سیاسی بودند، اما در کنار تحولات عثمانی، هر روز نقش بیشتری در مناسبات میان ارمنیها و حاکمان ترک به عهده میگرفتند.
بارلو در ماگردچیان این تحول سیاسی را چنین شرح میدهد: «تا سال ۱۸۸۵ میلادی نه در عثمانی و نه در روسیه تزاری، حزب ارمنی وجود نداشت. در واقع پدیده حزب ارمنی در پایان قرن ۱۹، یک پدیده نوظهور بود. تاسیس این احزاب هم در واقع واکنشی بود به شکست اصلاحاتی که به ارمنیها وعده داده شده بود و بر اساس توافق در کنگره برلین، عثمانی پذیرفته بود که اجرا کند. ارمنیها وقتی دیدند از اصلاحات خبری نیست، نخستین حزب را در سال ۱۸۸۵ در عثمانی تاسیس کردند. حزب دوم به نام سوسیال دموکرات هانچاک در سال ۱۸۸۷ در شهر ژنو در سوئیس تاسیس شد و بعد هم فدارسیون انقلابی ارمنیها در سال ۱۸۹۰ در شهر تفلیس که تحت سلطه روسیه بود، پایه گذاری شد.»
این احزاب – عموما با تمایلات چپگرایانه – که در آن مقطع جذابیت فراوانی برای روشنفکران داشت، فعالیت خود را در حالی آغاز میکردند که هم در روسیه تزاری و هم در عثمانی، روشنفکران روس و ترک، احزابی بزرگتر و فراگیرتر، با ایدئولوژیهای مشابه تاسیس کرده بودند.و در هر دوی این کشورها نیز احزاب اصلی مخالف، به سرعت در مسیر قدرت گرفتن روزافزون در حرکت بودند.
این میان ارمنیها چه میخواستند و چرا برخی نخبگان سیاسیشان، فعالیت سیاسی در یک حزب کوچک اما ارمنی را به مبارزه سیاسی در احزاب اصلی اپوزسیون ترجیح دادند؟
مایکل بابلیان، روزنامهنگار حقوقدان نشریه فوربز و نویسنده کتاب «کودکان ارمنستان» که به وقایع سال ۱۹۱۵ اختصاص دارد، درباره خواستههای سیاسی ارمنیان در این مقطع تاریخی میگوید:
«ارمنیها در اکثر بخشها، ملیگرایانی که به دنبال کشور خودشان باشند، نبودند. این اتفاق بعدتر رخ داد. در آن زمان آنها به دنبال مشارکت سیاسی و داشتن نماینده در حکومت بودند. آنها برابری، حقوق شهروندی، حقوق مدنی و آزادیهای مذهبی میخواستند.در این خواستهها هم تنها نبودند و کمابیش همه گروههایی که زیر سلطه عثمانیها زندگی میکردند، همین خواستهها را داشتند. اما تفاوت ارمنیها با بقیه این بود که آنها در مرکز امپراتوری زندگی میکردند.باقی گروههای قومیتی در مناطقی زندگی میکردند که ترکنشین نبود و برای آنها، رسیدن به خواستههایشان بسیار آسان تر بود، اما ارمنیها در قلب امپراتوری و در جایی که ترکها هم حضور داشتند زندگی میکردند و به دلیل همین موقعیت جغرافیایی، برای ارمنیها رسیدن به خواستههایشان، دشوارتر بود.»
اما احزاب ارمنی، پیش از رسیدن به رویارویی نهایی با رقبای ترک خود، در ابتدای قرن بیستم در ائتلافی مهم با ترکها شرکت کردند و در انقلابی تاریخی، نقش بازی کردند. هر چند که عمر این ائتلاف نیز بسیار کوتاه بود. در بخش بعدی این سلسله مطالب، برخورد سلطان عبدالحمید دوم با ارمنیان و جزئیات انقلاب «ترکان جوان» و تحولات درونگروهی این ائتلاف انقلابی بررسی خواهند شد.
عبدالحمید دوم معتقد بود باید با مشتی آهنین، امپراتوری رو به زوال عثمانی را نجات دهد.او در سال ۱۸۷۶ میلادی در زمانهای به پادشاهی رسید که سلاطین عثمانی، اسیر دست وزرای قدرتمند و مخالفان مشروطهطلب، یکی پس از دیگری، پیش از مرگ برکنار میشدند و تخت سلطنت به یکی دیگر از اعضای خاندان عثمانی میرسید.
او خود نیز به واسطه ارتباطاتش با گروه زیرزمینی و مشروطهطلب «عثمانیهای جوان» در ابتدای سلطنت، به نخستین قانون اساسی عثمانی و تشکیل پارلمان و سلطنت مشروطه تن داد.اما جنگهای پیاپی و قلمرویی که هر روز کوچک و کوچکتر میشد، موجب شدند تا عبدالحمید دوم راه دیگری را در پیش بگیرد و در فاصله دو سال بعد از رسیدن به قدرت، با انحلال پارلمان، اجرای قانون اساسی را به تعویق بیاندازد.
از نقل قول معروف به جا مانده از سلطان، به خوبی روشن است که او بیش از هر عامل دیگری، ارمنیها را مسبب زوال امپراتوریاش می دانسته است. سلطان عبدالحمید دوم درباره از دست رفتن قلمروی عثمانی، چنین گفته است:
«اروپا با گرفتن یونان و رومانی، پای کشور ترک را قطع کرد. از دست دادن بلغارستان، صربستان و مصر، ما را از داشتن دست محروم کرد. و حالا با این سر و صدایی که ارمنیها راه انداختهاند، آنها به دنبال حیاتیترین بخشهای سرزمین ما هستند و میخواهند شکم ما را سفره کنند. این آغاز نابودی کامل ما خواهد بود و ما باید با تمام قوا علیه آن بجنگیم.»
و این جملات سلطان، تهدیدهایی توخالی نبودند. او ابتدا یک گروه شبهنظامی در شرق آناتولی تشکیل داد که اعضایش عموما کردهای سنی بودند.
این گروه که از روی مدل گروههای نظامی قزاق در روسیه تشکیل شده بود، به افتخار بنیانگذارش یعنی عبدالحمید دوم، «هنگ سواره نظام حمیدیه» نام گرفت. مسئولیت اصلی گروه، حفاظت از مرزهای شرقی امپراتوری در برابر روسیه تزاری بود؛ یعنی همان ولایاتی که عموما ارمنیها در آنها زندگی میکردند.
این گروه در سالهای پایانی قرن ۱۹ میلادی در جریان حملاتی دنبالهدار به روستاهای ارمنینشین، عامل کشتاری شد که امروز با نام «کشتار حمیدیه» شناخته میشود.
ریچارد هوانیسیان، نویسنده کتابهایی مانند «هولوکاست ارمنیان» و «یادآوری و تکذیب: پرونده نسل کشی ارمنیان»، درباره علل این کشتار و جزئیات این رویداد که در نگاه برخی مورخین، آغازی برای رویدادهای ۱۵ سال بعد از آن است، میگوید:
«به محض اینکه سلطان عبدالحمید دوم به قدرت رسید، جنگهای روسیه و عثمانی در سالهای ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ رخ دادند که موجب شدند تا بار دیگر امپراتوری عثمانی، قلمروی بیشتری را از دست بدهد و روسها مناطق ارمنینشین شرق آناتولی را اشغال کنند.قدرتهای اروپایی که میخواستند جلوی کشورگشایی روسیه را بگیرند، [در کنگره برلین در سال ۱۸۷۸] روسیه را مجبور کردند که از مناطق ارمنینشین عقبنشینی کند و در عوض وعده دادند که بر اصلاحات برای بهبود وضعیت ارمنیها نظارت کنند. سلطان ناچار شد که انجام اصلاحات را بپذیرد، اما پاسخ عملی او این بود که تصمیم گرفت به ارمنیها درس عبرتی بدهد.برای اینکار او به گروههای شبهنظامی اجازه داد که به ارمنیها حمله کنند. کشتار در اکتبر سال ۱۸۹۵ در ترابوزان آغاز شد و سراسر زمستان تا سال ۱۸۹۶ ادامه یافت. در نهایت برخی میگویند تا ۲۰۰ هزار ارمنی در این کشتار کشته شدند. محافظهکارانه میتوان گفت دستکم ۱۰۰ هزار نفر کشته شدهاند.»
در همین زمان و در واکنش به کشتار ارمنیان، بیش از ۲۰ مرد و زن از اعضای فدارسیون انقلابی ارمنیان، در یک روز گرم تابستان سال ۱۸۹۶ وارد ساختمان مرکزی بانک عثمانی در استانبول شدند، و حدود ۱۵۰ تن را به گروگان گرفتند.
این گروه خواستار پایان کشتار ارمنیان و خودمختاری شش ولایت ارمنینشین شرق عثمانی شدند.حادثه گروگانگیری بعد از ساعتها مذاکره و کشته شدن نزدیک به ۱۰ تن از میان گروگانگیران و سربازان ترک، با میانجیگری دیپلماتهای اروپایی به پایان رسید.به گروگانگیران اجازه داده شد تا بانک را ترک کنند و با کشتی رئیس انگلیسی بانک عثمانی از این کشور خارج شوند. آنها به فرانسه رفتند و در روزنامههای اروپایی، ستایش شدند. در عوض ارمنیهای استانبول تاوان پس دادند.بنا بر برخی گزارشها در واکنش به این گروگانگیری، نزدیک به شش هزار ارمنی ساکن استانبول کشته شدند. سرانجام کشتار گسترده ارمنیان نیز در همین سال ۱۸۹۶ متوقف شد.عثمانی با مناقشات درونی بیشمار و بحرانهای عمیقش، چنین وارد قرن بیستم شد.
انقلاب
عثمانی در قرن انقلابهای پیاپی و خشونتهای سیاسی، از همان نخستین دهه، در چنبره تغییرات توفانی این قرن، گرفتار شد. نارضیان سیاسی این امپراتوری پیر، در سال ۱۹۰۸ میلادی موفق شدند به سه دهه خودکامگی سلطان پایان دهند و مشروطه را به این کشور بازگردانند.
مشروطهطلبان ترک با الهام از مشروطهطلبانی که نخستین قانون اساسی عثمانی را تدوین کردند، به «ترکان جوان» مشهور شدند.
بارلو در ماگردچیان، از مسئوالان برنامه مطالعات ارمنیان در دانشگاه ایالتی فرنزو در کالیفرنیا ماجرا را چنین شرح میدهد:
«در امپراتوری عثمانی، بسیاری از حکومت عبدالحمید دوم که از ۱۸۷۶ در قدرت بود، ناراضی بودند. تا سال ۱۹۰۸، بسیاری از ناراضیان از جمله روشنفکران و افسران ترک، همراه با ارمنیها، یونانیها، کردها و همه کسانی که از رژیم ناراضی بودند، در یک انقلاب بدون خونریزی مشارکت کردند. عبدالحمید برکنار شد و اجرای قانون اساسی ۱۸۷۶ از سرگرفته شد. در این قانون اساسی، برابری برای همه شهروندان وعده داده شده بود.»
بدین ترتیب یکی از استثناییترین ائتلافهای سیاسی میان روشنفکران و فعالان سیاسی ترک و ارمنی رقم خورد.
ضمن اینکه منافع مشترک ارمنیان و ترکان جوان، به مشروطهخواهی و اصلاح امپراتوری عثمانی خلاصه نمیشد. در نگاه سیاستمداران ترک، روسیه تزاری یکی از دشمنان مهم امپراتوری محسوب میشد و فعالیت سیاسی نارضیان ارمنی در آن سوی مرزهای عثمانی میتوانست به تضعیف این دشمن قدیمی در منطقه قفقاز بیانجامد. نتیجه این استراتژی، نزدیکی سیاسی فدراسیون انقلابی ارمنیان و نیروهای انقلابی ترک بود.
به گفته مایکل بابلیان، نویسنده و پژوهشگر ساکن نیویورک، یکی از دلایل اصلی نزدیکی این حزب ارمنی به ترکان جوان، وعدههای امیدوارکننده انقلاب بود.
این پژوهشگر میگوید: «مشخصا فدراسیون انقلابی ارمنیان از انقلاب ترکان جوان در ۱۹۰۸ استقبال کرد چرا که آنها ترکان جوان را گروهی مدرن و پیشرو میدیدند که ذهنی باز دارند و میتوانند حقوق برابر، آزادی مذهبی و آزادیهای مدنی را برای همه گروهها، در یک امپراتوری چند مذهبی و چند قومیتی، تامین کنند. ضمن اینکه ترکان جوان در مقایسه با حاکم قبلی یعنی عبدالحمید، بسیار مترقی بودند. عبدالحمید سرکوبگر و ضد ارمنی بود و ارمنیها را به عنوان شهروند درجه دو میشناخت. ارمنیها واقعا امید زیادی به انقلاب ۱۹۰۸ داشتند.»
در این زمان شش ارمنی به عنوان نماینده پارلمان در نخستین مجلس عوام در دومین دوره مشروطه در عثمانی انتخاب شدند و به فعالان سیاسی ارمنی اجازه داده شد تا از قفقاز به استانبول بروند و علیه روسیه تزاری فعالیت کنند.
کشتار آدانا
اما درست در زمانی که به نظر میرسید همه چیز در مسیر متفاوتی قرار گرفته و فرصتی تاریخی برای ترمیم دردهای کهنه به دست آمده، زخمی تازه، چهره این دوستی ملی را خدشهدار کرد و در جریان رویدادی که به برخی ابهامات تاریخی پیوند خورده، بار دیگر دهها هزار ارمنی کشته شدند.
این بار در شهر آدانا، در جنوب آناتولی و در حاشیه دریای مدیترانه؛ جایی که جامعه ارمنی به موفقیتهای تجاری چشمگیری دست یافته بود و ارمنیان از موقعیت نسبتا مناسبی برخوردار بودند.
ریچارد هوانیسیان، استاد دانشگاه UCLA در آمریکا در شرح این رویداد میگوید:
«این واقعه کشتار آدانا نام دارد و در حاشیه مدیترانه و در جایی که جمعیت ارمنی بسیار بزرگی زندگی میکرد، رخ داد. این واقعه در آوریل سال ۱۹۰۹ رخ داد. این زمانی است که ارمنیها، عید پاک را جشن میگیرند. هنوز درباره جزئیات این واقعه اختلاف نظر هست.در این زمان هنوز عبدالحمید کامل برکنار نشده بود و قرار بود که به شکل نمادین، رئیس حکومت باشد. گویا هنوز عدهای میخواستند که سلطنت مطلق او را برگردانند و یک کودتای ضدانقلابی همزمان در استانبول و جنوب آناتولی رخ داد.وقتی خبر کودتا به آدانا رسید، مردم به ارمنیها حمله کردند و کشتار شروع شد. اما قسمت نگران کننده، بخش دوم کشتار بود که ارتش رژیم جدید هم در کشتار مشارکت کرد و به این پرسش دامن زد که آیا رژیم تازه با ارمنیها خوب است یا نه.در نهایت فدراسیون انقلابی ارمنیان تصمیم گرفت که با انقلاب همراهی کند و تا سال ۱۹۱۳ با رژیم ترکان جوان همکاری کرد که آنها به همین دلیل گاهی هدف انتقاد قرار میگیرند چرا که گفته میشود، از وقایع آدانا باید میفهمیدند که چه در انتظارشان است.»
در جریان این کشتار بین ۲۰ تا ۳۰ هزار ارمنی و بیش از هزار و ۵۰۰ تن از آسوریان منطقه کشته شدند و اموالشان غارت شد.
آنچه که آقای هوانیسیان انتقادها از فدراسیون انقلابی ارمنیان توصیف میکند، در واقع تحلیلی است مبتنی بر اینکه کشتار آدانا، نشانه اعتقادات جناحی از ترکان جوان بوده که بعدها قدرت را به کلی قبضه کردند.
بارلو در ماگردچیان، رئیس جامعه مطالعات ارمنیان در آمریکا از این دسته محققین است. او می گوید: «درون جنبش ترکان جوان که عبدالحمید را برکنار کردند، گروهی به نام ‘کمیته اتحاد و ترقی’ وجود داشت که به شکل روزافزونی در مسیر ایدئولوژی پانترکیسم، ناسیونالیست شد تا جایی که من آن را نژادپرستانه میخوانم. بسیاری معتقدند نشانههایی از ایدئولوژی کمیته اتحاد و ترقی در کشتار آدانا دیده میشود. و البته این اتفاق بار دیگر این پیام را به ارمنیها داد که چیزی واقعا تغییر نکرده و حتی ترکان جوان هم به کشتار ارمنیان دست میزنند.»
در واقع «کمیته اتحاد و ترقی»، ادامه تشکیلات قدیمی یک گروه زیرزمینی به نام «کمیته اتحاد عثمانی» بود که در جریان تلاشهای مشروطهطلبان این کشور در سالهای نخستین قرن بیستم به ائتلاف «ترکان جوان» پیوسته بود و برای تسلط بر باقی گروههای این ائتلاف، به شدت با حزب «آزادی و ائتلاف» که قدرت غالب در میان گروههای درون «ترکان جوان» محسوب میشد، رقابت میکرد.
رقابت این دو جریان سیاسی از فردای پیروزی در انقلاب سال ۱۹۰۸ میلادی شدت گرفت و سرانجام در سال ۱۹۱۲ میلادی، «کمیته اتحاد و ترقی» موفق شد در انتخاباتی که از نظر بسیاری ناسالم و پر از تقلب توصیف شد، اکثریت کرسیهای مجلس عوام را که در عثمانی، «مجلس مبعوثان» نامیده میشد، به دست بیاورد.در فاصله کوتاهی بعد از انتخابات و در نخستین ماه سال ۱۹۱۳ میلادی، یکی از افسران وابسته به «کمیته اتحاد و ترقی» به نام اسماعیل انور بی، به همراه یکی از سیاستمداران رادیکال این جریان سیاسی به نام محمد طلعت بی، با نیروی نظامی خود وارد باب عالی در قلب اداری استانبول شدند.
آنها ناظم پاشا وزیر نیروی دریایی را که از مهمترین وزرای عثمانی بود، ترور کردند، محمد کامل پاشا، صدراعظم عثمانی را که عضو حزب «آزادی و ائتلاف» بود، برکنار کردند و در جریان یک کودتای غافلگیرکننده، به همراه یکی دیگر از افسران عثمانی به نام احمد جمال، قدرت را این کشور قبضه کردند و تبدیل شدند به طلعت پاشا، انور پاشا و جمال پاشا؛ «سه پاشا» که از این زمان شدند همه کاره امپراتوری عثمانی.