نسل کشی ارمنیان و شاهدان عینی
در طول جنگ اول جهانی و زمانی که نسل کشی ارمنیان در امپراتوری عثمانی بوقوع پیوست،سیاستمداران،افسران نظامی،مبلغان مذهبی و پزشکان بسیاری در حال خدمت بودند.که از این بین تعدادی از آنها گزارشات و مشاهدات خود از وقایع نسل کشی ارمنیان را ثبت و به گوش جهانیان رسانده اند.در ذیل خلاصه برخی از این مشاهدات و یادداشت ها تقدیم خوانندگان می گردد.
یاکوب کوئنزلرمیسیونر آلمانی – سوئیسی در اورفا معروف به پدر یتیمان ارمنی
با فرا رسیدن ماه اوت انتقال ارمنیانی که از مدت ها پیش در گوشه و کنار شهر زندانی بودند آغاز شد.انتقال به کجا؟ به یقین به سوی مرگ.
در روز ۱۹ اوت یک مامور پلیس در جریان یک ماموریت بازجوئی به قتل می رسد، مامورین آن را بهانه کرده و جریان را به والی دیاربکر گزارش می دهند.او نیز بدون معطلی دستور قتل عام کلیه ارمنیان شهر را صادر می کند.با فرا رسیدن شب بیش از صد ارمنی جان خود را از دست دادند.روز بعد ماموران صد ارمنی دیگر را در نقطه ای واقع در شمال اورفا گردن زدند.و روز بعد نیز چهارصد ارمنی کشته شدند.تقریبا هر کسی که می توانست فرار کند از شهر خارج شد.اما نتوانستند خارج از شهر جان سالم بدر ببرند.
میس ماری لوئیز گرافام مدیر مدرسه دخترانه شهر سیواس
ماری لوئیز گرافام مدیر آمریکائی مدرسه شهر سیواس که با یک گروه ۵۰ نفری از کودکان ارمنی به تبعید رفتند می نویسد:
در شب دوم تبعید دیدم که سربازان تُرک پیشاپیش خود را به روستاهای سر راه می رساندند و با روستائیان حرف می زدند.و ناپدید می شدند وقتی کاروان به روستا می رسید روستائیان حمله کرده و شروع به آزار و اذیت می کردند. و اموال کاروان را به سرقت می بردند.هنگامی که به منطقه (کانگال ولایت سیواس) رسیدیم مردها را از کاروان جدا کردند،برخی زنان را بزور مسلمان کردند و مابقی را به ادامه تبعید وادار کردند.شب را در (قاضی ماهرا) گذراندیم و در آنجا شنیدیم که دره واقع در کنار شهر مملو از اجساد به خاک نسپرده ارمنیان است.چند روز دیگر به راه پیمایی ادامه دادیم تا در نهایت به (پل تکمه سور) رسیدیم.منظره هولناکی دو سوی رودخانه ما را بر جای میخکوب کرد.بهر گوشه که می نگریستیم اجساد مردگان ارمنی پراکنده بود.بوی تعفن همه جارا فرا گرفته بود.
در راه تبعید علاوه بر قساوت سربازان تُرک معضل دیگر هجوم و آزارو اذیت مردان و زنان کرد بود.این کُردهای جنایتکار و سارق حتی به بدن های نیمه جان ودر حال نزع پیرزنان ارمنی نیز رحم نمی کردند و لباس های آنها را به قصد پیدا کردن پول و اشیاء قیمتی وارسی می کردند.
مارتین نیپاژ معلم آلمانی
هنگامی که در باشگاه آلمانی در حلب بودم، کنسول آلمان که از شهر موصل میآمد، تعریف میکرد در جاده موصل تا حلب دستهای قطع شده کودکان را دیده است و تعداد آنها به قدری زیاد بود که میتوانستند جاده را با آنها فرش کنند.
دکتر یوهان لپسیوس،مبلغ مذهبی آلمانی شاغل در عثمانی
بین بغداد و حلب با ارمنیانی روبرو شدم که از یک سال پیش به این طرف مشغول قتل آنان بودند.ترتیب این کار چنین بود که از تمامی نقاط عثمانی ارمنیان را به بین النهرین و از آنجا به صحراهای عربی کنار فرات می آوردند.افرادی که مامور بردن ارمنیان به آن نواحی بودند،تنها برای خود غذا همراه می آوردند،و بقدری ارمنیان را در آن صحرا به جلو می بردند تا انان از گرسنگی تلف شوند.نجات آنان غیر ممکن بود،زیرا هرکس که جرات فرار به سرش می زد،در راه بازگشت در آن صحرا از گرسنگی می مرد و واقعا ۹۰ درصد آنان کشته شدند.
اعضای این کاروان ها توسط سربازان چرکس یا کُردهای راه زن مورد حمله قرار می گرفتند،به قتل می رسیدند،تجاوز یا شکنجه می شدند،و اغلب یک ثلث از هر کاروان به تبعیدگاه خود می رسیدند.این تبعیدگاه ها عبارت بودند از کناره های صحرای عربی نزدیک: موصل،نصبین،راس العین،رقه،دیرالزور،درا،هاروان و کراک.
ویلهلم لیتن،سرکنسول آلمان در تبریز
ویلهلم لیتن سرکنسول آلمان در تبریز در کتاب خاطرات خود که در ایران با نام خاطرات لیتن چاپ شده است در هنگام سفر به عثمانی و در راه بغداد به حلب، مشاهدات روزانه خود را از ۱۷ ژانویه تا ۶ فوریه در یک نامه و چنین بیان می کند:
گزیده ای از مشاهدات روزانه:
۲۵ ژانویه: در بین راه یک کاروان ۵۰ نفری از ارمنیان را مشاهده کردم که تماما مرد و تحت نظارت ژاندارمری در حال عزیمت به دیرالزور بودند.راننده واگن ما می گفت،خوب شد که هوا سرد است و گرنه اگر هوا گرم بود بوی تعفن اجساد ارمنیان را که در جاده افتاده و گندیده اند نمی شد تحمل کرد.
۲۸ژانویه:در صلاحیه به چهار افسر آلمانی که عازم بغداد بودند روبرو شدم. آنها به من اطمینان دادند که آن مناظر مخوفی که در راه دیرالزور و حلب شاهد آن بوده اند در هیچ میدان جنگی نه در شرق و نه در غرب تا به حال ندیده اند.
۳۰ژانویه:دیرالزور،من در این راه انسان های گرسنه،تشنه،بیمار،محتضر و همچنین مردگان و صاحب سوگ را در کنار اجساد تر و تازه مشاهده کردم.
دکتر کارل هانس پزشک آلمانی مقیم استامبول
در گزارشی برای مرکز پزشکی برلین از کاروان ارمنی می گوید که سربازان عثمانی می خواستند نگون بختان و اسرای آن را به دریاچه وان ریخته و غرق نمایند، حدود بیست الی بیست و پنج زن و مرد و کودک ارمنی را با دو ارابه بدون حفاظ بسوی دریاچه وان می بردند. مردان را دو به دو بهم بسته اند.دست های راست و چپ دو مرد و زن را با یک قطعه زنجیر کوتاه بهم بسته و دنباله زنجیر به رشته زنجیر اصلی که دیگران به آن بسته اند، قفل شده است .دست ها و پاهای کودکان خردسال را نیز با طناب بهم بسته اند .
این تیره بختان ارمنی را در حالیکه دو روز بود که لب به غذا نزده بودند بدون بالا پوش و در سرمای سرد به سوی دریاچه وان می بردند .در میان کودکان این کاروان کوچک دو کودک سرخک گرفته بودند .اسرای ارمنی وقتی مرا دیدند گوئی فرشته آسمانی را دیده اند .دست های به زنجیر بسته خود را بسویم گشوده و با تضرع و زاری از من کمک می خواستند.
آن بیچاره ها نمی دانستند که هم میهنان من در استامبول از جمله محرکان اصلی این قتل عام هستند.از مشاهده این منظره سرافکنده اشک ریختم و باعجله آنها را ترک کرده و بطرف اسبم رفتم تا هرچه زودتر از آن نقطه دور شوم .
درست در همین لحظه به افسری که فرماندهی شش سرباز محافظ این کاروان تیره روزها را بعهده داشت برخورد کردم و گفتم : بگذارید دو کودک بیمار را با خود ببرم و معالجه کنم او که جمال عطاش نام داشت جواب داد :
“اینان را فردا صبح به دریاچه وان می ریزیم شما اگر پزشک نیکوکاری هستید به شهر بروید و کودکان تُرک را معالجه کنید.”
هر چه التماس کردم حاضر نشد دو کودک بیمار را به من واگذار کند . به استامبول برگشتم و آنچه دیده بودم برای سفیر آلمان بازگو کردم اما او در برابر حیرت و وحشت من از آنچه که دیده بودم شانه هایش را بالا انداخت و گفت :
“ما حق نداریم در امور داخلی دولت عثمانی دخالت کنیم،ارامنه مستحق مجازات بیشتر هستند آنها به دشمنان ما روی آورده اند.”