جمهوری قراباغ، تاثیرگذاری مهم در تحولات ژئواستراتژیک اورآسیا
نویسنده: آرام شاه نظریان
در روز دوم سپتامبر سال ۱۹۹۱، پارلمان جمهوری خودمختار قراباغ رای به استقلال این سرزمین از جمهوری آذربایجان داد.
این تصمیم در حالی اتخاذ شد که حکومت باکو عملاً از ماه های پیش با جمهوری خودمختار قراباغ وارد جنگی شده بود که هدف آن سرکوب حرکت های بحق استقلال طلبانه در این سرزمین بود.
هر چند از دهه ۶۰ میلادی قرن بیستم فعالیت های نهفته و زیرپوستی، بخصوص در میان قشرروشنفکر جمهوری قراباغ به منظور بازگرداندن این سرزمین به جمهوری ارمنستان در جریان بود، ولی عملاً این فعالیت ها از فوریه سال ۱۹۸۸، یعنی زمانی که در اتحاد جماهیر شوروی سابق بنا به تصمیم میخائیل گورباچف اصلاحاتی صورت گرفته و فضای سیاسی کشور تا حدودی گشوده شده بود، وارد فاز علنی گردید.
میلیون ها نفر در جمهوری ارمنستان و جمهوری خود مختار قراباغ طی تظاهرات و میتینگ های سیاسی مختلف خواست خود، مبنی بر بازگرداندن سرزمین قراباغ به جمهوری ارمنستان را به گوش رهبران سیاسی مسکو و جهانیان رساندند.
تقریباً اکثر قریب به یقین مورخین و متخصصین امور سیاسی شوروی سابق در این نظر متفق القولند که نهضت بیداری مردم قراباغ در سال ۱۹۸۸ اولین لرزه ها را به پیکر فرسوده امپراتوری رو به زوال کشور شوراها وارد کرده و عملاً اولین سنگ بنای فروپاشی آن را پی ریزی نمود. بعضی از آنان حتی نهضت قراباغ را یکی از اصلیترین دلایل فروپاشی دیوار برلین می دانند.
جنگی که دولتمردان باکو بر علیه جمهوری قراباغ به صورت مستقیم و جمهوری ارمنستان به صورت غیر مستقیم آغاز کرده بودند، با شکست مفتضحانه آنان در سال ۱۹۹۴ و با امضا پیمان آتش بس بیشکک به پایان رسید و از آن تاریخ به بعد بحران قراباغ وارد فاز جدیدی گردید که جهانیان عملاً آن را با فعالیت های میانجیگرانه گروه منیسک (شامل نمایندگان روسیه، آمریکا و فرانسه) می شناسند.
تقریباً کلیه فعالیت های گروه مینسک، از آغاز تاکنون نتیجه چندان محسوسی به غیر از حفظ وضعیت موجود نه جنگ نه صلح نداشته است. علت اصلی این وضعیت، در واقع کارشکنی های دولتمردان باکو می باشد که تمامی طرح ها و پیشنهادات ارائه شده برای پایان دادن به بحران، امضا پیمان صلح و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم قراباغ را رد کرده اند.
در تمامی این سال ها آنان به کمک دلارهای نفتی به تسلیح نیروهای مسلح خود پرداخته اند، به این امید که با استفاده از برتری تسلیحاتی، حمایت مستقیم ترکیه و همچنین با تکیه بر منابع نفت وگاز خود که اهمیتی استراتژیک هم برای روسیه و هم برای غرب و بخصوص اتحادیه اروپا دارد، جمهوری ارمنستان به طبع آن جمهوری قراباغ را وادار به تسلیم و پذیرش شرایط خود کنند.
برخوردهای شدید مرزی که در طی ماه های گذشته در تمام طول خط مرزی جمهوری آذربایجان با قراباغ و جمهوری ارمنستان اتفاق افتاد، حاصل این توهم و خود بزرگبینی دولتمردان باکو بود که از سال ۱۹۹۴ به این سو به جای پذیرش واقعیت های موجود و آماده سازی مردم کشورشان برای صلح همواره در کوس جنگ طلبی، نفرت و فاشیسم دمیدند.
ولی این تنها ظاهر قضیه و در بهترین حالت یک روی سکه می باشد. اگر برخوردهای مرزی اخیر را در قالب تحولات سیاسی-استراتژیکی که طی یک سال اخیر (و بخصوص پس از بحران کریمه و شرق اوکراین) در منطقه اورآسیا در شرف تکوین می باشند، بسنجیم، سپس به خوبی در می یابیم که تحولات اخیر بخشی از بازی بزرگی است که بین غرب و روسیه به منظور تغییر موازنه قدرت، تحمیل هژمونی و تغییر نقشه ژئواستراتژیک منطقه ای که سابقاً اتحاد جماهیر شوروی نام داشت، صورت می گیرد.
کاخ کرملین با پیش کشیدن طرح ایجاد اتحادیه گمرکی، اشغال و الحاق جزیره کریمه به روسیه و مداخله مستقیم در بحران اوکراین به وضوح نشان داده است که به نوعی در پی بر پایی امپراتوری مانند آنچه در زمان اتحاد جماهیر شوروی سابق وجود داشت (البته با حفظ ظاهری تمامی شرایط لازمه برای قرن ۲۱) می باشد.
غرب نیز به نوبه خود کتمان نمی کند که با پیشروی ناتو به سمت شرق در صدد محدود کردن روسیه در مرزهای کنونی و ایجاد کمربندی حائل میان روسیه و اروپا از یک سو و روسیه و خاورمیانه از سوی دیگر می باشد.و بی جهت نبود که در اوج رویارویی روسیه و غرب در اوکراین، سردمداران باکو با دریافت چراغ سبز از مسکو اقدام به جنگ افروزی در منطقه کردند. در این رابطه لازم است نگاهی گذرا به مطلبی که ماکسیم شوچنکو، از مشاورین ارشد و مورد اعتماد ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در مطبوعات این کشور به چاپ رساند، بیندازیم.
در مطلب فوق آقای شوچنکو بدون هیچ گونه پرده پوشی می نویسد: «ادامه بحران میان آذربایجان و قراباغ و جنگ در قفقاز جنوبی تهدیدیست جدی برای تمامی پروژه های حامل انرژی در منطقه که اهمیتی حیاتی و استراتژیک برای اروپا دارند. جنگ در قراباغ اخطاری است جدی برای اروپا، مبنی بر اینکه در صورت بروز جنگ، اروپا می تواند در محاصره سوختی قرار گیرد. روسیه نشان داد که تمامی اهرم های لازم فشار را در اختیار دارد و اروپا مجبور است اهرم های فوق را در محاسبات استراتژیک خود به حساب آورد».
هرچند ماجرا جویی های باکو در اثر هوشیاری و توانمندی نیروهای نظامی ارمنستان و قراباغ در نطفه خفه شد، اما حوادث اخیر به وضوح نشان دادکه قراباغ همچنان بخشی بسیار مهم از پازل ژئواستراتژیک منطقه اورآسیا می باشد که نقشی مهم و حیاتی در تعیین سمت و سوی تحولات آتی در این منطقه خواهد داشت.
بی دلیل نیست که پس از بحران اخیر نیروهای منطقه ایی و فرا منطقه ایی تلاش های خود را برای اثر گذاری هر چه بیشتر بر تحولات منطقه قفقاز جنوبی شدت بخشیدند.
روسیه اعلام کرد که در صورت نیاز حاضر است نیروهای نظامی خود را در قالب صلح بان در منطقه قراباغ مستقر سازد. محافل سیاسی آمریکا خواهان فعال شدن هر چه بیشتر کاخ سفید و وزارت امور خارجه در حل و فصل بحران قراباغ شدند و فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه اعلام کرد که در جهت تلاش های میانجیگرانه پاریس، در ماه اکتبر میزبان روسای جمهوری ارمنستان و آذربایجان می باشد و ترکیه پس از انتخاب رئیس جمهور و تعیین نخست وزیر جدید اعلام کرد که بحران قراباغ یکی از اصلی ترین محورهای سیاست خارجی این کشور می باشد.
در این میان نمی توان بی تفاوت از کنار موضع گیری هوشمندانه جمهوری اسلامی ایران گذشت، که نه تنها خواستار حفظ آرامش و ثبات در منطقه شد، بلکه اعلام کرد که حضور هر گونه نیروی نظامی خارجی در منطقه می تواند عواقبی غیرقابل پیش بینی داشته باشد.در واقع تهران به خوبی می داند که حضور هرگونه نیروی نظامی خارجی در نزدیکی مرزهای شمال غربی ایران و برهم خوردن توازن احتمالی قوا به نفع آذربایجان، می تواند چه عواقب وخیمی برای امنیت ملی ایران داشته باشد. بخصوص که باکو بارها نشان داده که مستعد تبدیل شدن به پایگاه اسرائیل برای تجاوز به خاک ایران می باشد.
حوادث اخیر در منطقه قفقاز جنوبی یک بار دیگر ثابت کرد که بحران قراباغ قسمتی از تحولات ژئواستراتژیک در منقطه اورآسیا می باشد. آنچه مسلم است، حل بحران قراباغ تنها در چارچوب پایان بازی بزرگ قدرت در منطقه اورآسیا میسر می باشد و از سوی دیگر تکمیل پازل قدرت در این منطقه بدون حل عادلانه بحران قراباغ امکان پذیر نمی باشد. این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.